همه را برق میگیره ما را چراغ موشی

بازی ایران و آرژانتین بازی خوب و پر انرژی ای بود. متأصفانه جای من تو ورزشگاه وسط تماشاچی های آرژانتین افتاده بود. ولی به هر حال من همش تیم خودمون را تشویق کردم. یکی دو بار هم بلوزم را بالا زدم و پرچم ایران که روی سینه هام کشیده بودم را نشون دادم به امید این که دوربین روم زوم کنه. اما نکرد :( گرچه تماشاچا های دور و برم به شدت سوت و دست زدن، طوری که تماشاچا های یه کم دورتر هم توجهشون جلب میشد ببینن اینا برای چی یه دفعه صدا میدن.
موقع بیرون اومدن از ورزشگاه حس کردم یه پسره داره مخصوصاً دستش را به کونم میزنه و فشار میده. اولش فکر کردم به خاطر فشار جمعیته، اما دیدم نه دست بردار نیست. برگشتم نگاش کردم. خیلی ناشیانه حواس خودش را پرت کرد. از قیافه ها خیلی نمیشد بین ایرانی ها و آرژانتینی ها تشخیص داد، اما پرچم ایران که روی صورتش نقاشی کرده بود نشون میداد که ایرانیه. روم را برگردوندم و باز به طرف در خروجی راه افتادم. این دفعه حس کردم از پشت خودش را نزدیک کرده، اینقدر که میتونستم کیرش را پشت خودم احساس کنم. یاد نوشته "زیبا ناوک" توی وبلاگش افتادم. برگشتم بهش گفتم میشه لطفاً حرفتون را به جای این کارها با زبونتون به من بگید؟ انگار بهش برخورده باشه گفت مگه من چیکار کردم؟ عصبانی شده بودم، اما نمیخواستم عکس العملی نشون بدم. برگشتم و رفتم سمت در خروج. بیرون ورزشگاه اومد کنارم و پرسید یه دقیقه وقت دارم؟ وایسادم و منتظر موندم حرفش را بزنه. یه کم چرت و پرت گفت، اما خلاصه حرفش این بود که میشه با هم دوست بشیم؟ پرسیدم منظورت برای همیشه است یا همین امروز. از اون خنده های حرص درآر کرد و گفت خوب حالا دوست بشیم ایشالا برای همیشه دوست میمونیم. ازش پرسیدم از کچا اومده که گفت از ایران. بهش گفتم من از انگلیس میام و دو سه روز دیگه هم برمیگردم، چطوری میخوای ما دوست باشیم؟ از جوابای چرت و پرتش معلوم بود که تنها چیزی که میخواد اینه که امروز منو بکنه. فقط همین. از اون تیپ پسرهایی بود که من اصلاً ازشون خوشم نمیومد. نه به خاطر ظاهرش، بلکه رفتارش معذبم میکرد. گرچه ظاهرش را هم دوست نداشتم. یه شلوار جین و یه تی شرت شلوغ پلوغ پوشیده بود. یه ریش نا مرتب هم داشت. من کلاً از مردهای ریش دار خوشم نمیاد. خلاصه حتی به اون چیزی هم که من میخواستم نزدیک نبود. اما از طرفی حس کنجکاویم هم تحریک شده بود. این یکی از همون جوونهایی بود که من مدتها توی دانشگاه راجع بهشون و راجع به رفتار جنسیشون تحقیق کرده بودم و حالا یه نمونه اش جلوم وایساده بود. میدونستم که به اندازه کافی ازش فاصله دارم که نتونه اذیتم کنه. و توی هتل هم کار خاصی نداشتم، جز این که دوش بگیرم و سینه هام را بشورم. به خاطر همین بهش گفتم خوب الان ما دوستیم، چیکار باید بکنیم؟ باز از همون خنده هایی کرد که من ازش متنفر بودم. خنده های تو دماغی و زیر لب که بیشتر حالت مسخرگی داره تا خنده. انگار که بخواد بگه "خوب تو که میخوای بدی چرا از من میپرسی" گفت نمیدونم، خودت چی فکر میکنی. بهش گفتم من نمیدونم، شما خواستی دوست باشیم، خوب حتماً یه برنامه ای تو ذهنت داشتی. گفت خوب بریم هتل من اونجا صحبت کنیم. بهش گفتم من الان یه قهوه میخوام و ناهار هم درست و حسابی نخوردم. اول بریم یه جا یه چیزی بخوریم. حالت قیافه اش بدون این که چیزی بگه بهم گفت "اه، چقدر دردسر داری. بیا بریم بکنمت دیگه". اما زبونش گفت باشه بریم یه جا مهمون من. از این کلمه مهمون من تنفر دارم. منو یاد تعارف های دوزاری میندازه. و این که وقتی تو دوست داری به کسی که همراهته خوش بگذره دیگه "مهمون من" یه تعارف چیپ و بی معنیه. تو اگه دست دختری تو دستته که ازش خوشت اومده (حتی اگه همه کار را محض کردنش داری میکنی) تنها جوابی که میدی اینه که "جای خاصی تو ذهنته یا همینطور بریم یه جا یه چیزی بخوریم؟". دلم خواست یه کم سر همین قضیه اذیتش کنم. بهش گفتم "نه ممنون، میریم یه جا هر کسی پول خودش را حساب کنه. اینجوری راحت ترم". اول یه کم من بمیرم تو بمیری و اینها گفت، ولی نهایتاً قبول کرد. بهش گفتم من یه جای خوب سراغ دارم، چطوری بریم؟ رفت یه تاکسی گرفت. تاکسی اینجا زیاد گرون نیست. جایی که میخواستم ببرمش یه رستوران خیلی گرون بود شب قبلش هم خودم رفته بودم. نمیخواستم پولم را به رخش بکشم. یادم نرفته که تا همین چند هفته پیش که کار نداشتم مجبور بودم همخونه آدمهای دیگه بشم و پول برای خرج خودم هم نداشتم. درسته که کار فعلیم خیلی خیلی بیشتر از اونی که انتظار داشتم برام درآمد داره و الان خیلی راحت میتونم پول خرج کنم، اما هیچوقت نمیخوام پولدار بودنم را به رخ کسی بکشم. اما امشب دوست داشتم این پسر از خود راضی را یه کم سر جاش بشونم.
بعد از شام بلند شدیم و زدیم بیرون. بهش گفتم بریم هتل من. راستش یه کم نگران بودم که توی اتاقش تو هتل پسرهای دیگه شبیه خودش باشن و بهم تجاوز کنن. قبول کرد که بریم هتل من. تاکسی گرفتیم و رفتیم هتل. توی آسانسور قشنگ میشد برق چشمهاش را دید. چشم های گرسنه ای که یه لحظه از صورت و بدن من برنمیگشتن. توی اتاق که رفتیم و در را پشت سرمون بشتیم صدای نفس هاش را میشنیدم. عین نفس های گرگ گرسنه ای که توی آغل گوسفند ولش کرده باشی. از هیجان بدنش یه کم میلرزید و دستاش کاملاً سفید شده بودند. دستاش را گرفتم و بدون این که به روی خودم بیارم که همه اینها برای چیه بهش گفتم "فکر کنم فشارت پایینه. حالت خوبه؟". دستهام را ول کرد و بازوهام را گرفت و گفت نه نه خوبم. به وضوح میدیدم که داره میلرزه. ترسیدم نکنه سکته کنه پسر مردم اینجا. سعی کردم یه کم آرومش کنم. بهش گفتم راحت باشه و هرجا دوست داره بشینه تا من یه دوش بگیرم و بیام. رفتم سر کمد که لباس و حوله بردارم. اومد از پشت بهم چسبید. کیرش چنان بزرگ و سفت شده بود که از زیر شلوار جین مثل یه تیکه چوب روی تنم حس میشد.
یه نفس عمیق کشیدم. خیلی آروم پرسیدم چیکار داری میکنی. در حالی که نفس نفس میزد شروع کرد به حرف زدن. به حالت التماس. که "خانوم توروخدا من دیگه طاقت ندارم. از عصر توی ورزشگاه که دیدمتون دارم دیوونه میشم. توروخدا من احتیاج به بدنتون دارم" برگشتم. هم دلم به حالش سوخته بود و هم نمیخواستم وضعیت را از اینی که بود هم بدتر کنم. بهش گفتم "چرا فکر کردی من ممکنه بخوام این کار را بکنم؟ تو هنوز اسم من را هم نمیدونی. یعنی اصلاً نپرسیدی. بعد انتظار داری من چیکار کنم؟" تازه یادش افتاده بود که اینقدر دنبال کردنم بوده که به این چیزا فکر نکرده بود. رفتیم لب تخت نشستیم. بهش گفتم "هر کاری تو این دنیا یه آدابی داره. این اصلاً درست نیست که شما از یه نفر خوشت بیاد و فکر کنی که میتونی بیای هتلش و باهاش بخوابی و بری". داشت دیوونه میشد. اون دختری که فکر میکرد باید جنده باشه چون سینه هاش را توی ورزشگاه انداخته بود بیرون و میرقصید، حالا داشت نصیحتش میکرد و ممکن بود واقعاً جنده نباشه. ممکنه امشب چیزی تو این اتاق بهش نماسه خلاصه. دوباره دستهاش را انداخت دور شونه هام و سرش را گذاشت رو شونه ام و شروع کرد به التماس. تا حالا کسی برای کردنم اینطوری بهم التماس نکرده بود. احساس خوبی نداشتم. بیشتر معذب شده بودم. در حینی که داشت التماس میکرد دستش را آروم آروم از روی شونه ام سروند و آورد پایین روی پستونم. از پرروییش خیلی حرصم گرفته بود. دستش را گرفتم از روی پستونم برداشتم و بهش گفتم باشه، فقط باید صبر کنی من یه دوش بگیرم. انگار دنیا را بهش داده باشن. دو سه تا ماچ خرکی از صورتم برداشت. بلند شدم حوله برداشتم و رفتم تو حموم. موهام را نمیخواستم بشورم. حوصله خشک کردنش را نداشتم. بیشتر میخواستم رنگ ها را از روی سینه هام بشورم و حس میکردم اینقدر اون روز جنب و جوش کرده بودم بدنم بوی عرق میده و باید بشورمش. حموم کردم و خودم را خشک کردم. لباس با خودم نیاورده بودم تو حموم. به خاطر همین حوله ام را یه جوری دور خودم پیچیدم که سینه هام را بپوشونه و آویزون بشه تا روی رونهام. از در که اومدم بیرون دیدم کاملاً لخت شده و روی تخت دراز کشیده و اون لبخند مسخره اش را هم روی لب داره. یعنی واقعاً راجع به سکس چی فکر کرده بود؟ اصلاً از هیکلش خوشم نیومد. شاید هم به خاطر همین کارش باعث شد که تنش اصلاً دوست داشتنی نباشه برام. موهای زیر بغلش را معلوم بود مدتها نزده بود و الان خیلی بلند شده بود. همینطور موهای اطراف کیرش خیلی بلند بود. پاهاش خیلی لاغر بودند و خودش هم همینطور. این باعث میشد موهای بلند و ریشش کله اش را به صورت بی تناسبی بزرگ نشون بده.
تصمیم گرفتم خیلی به این چیزاش گیر ندم. رفتم پیشش و حوله ام را باز کردم. بی اختیار کیرش را گرفت توی دستش و شروع کرد بازی کردن. معلوم بود خیلی به دیدن پورن عادت داره. کنارش خوابیدم. میخواست شروع کنه لبهام را ببوسه. دوست نداشتم. یه کم خودم را کشیدم بالاتر طوری که دهنش جلوی سینه هام باشه. واقعاً از این سکس لذت نمیبردم، اما این آدمی که تو تختم بود اگه الان ارضا نمیشد میتونست حتی خطرناک باشه، حتی توی اتاق من توی هتل. وحشیانه شروع کرد به خوردن پستونهام. دردم گرفت ولی چیزی نگفتم. بعد نوک یکی از ممه هام را گاز گرفت. خیلی درد داشت. بی اختیار جیغ کشیدم و محکم زدم روی دستاش. انگار از این کار من بیشتر تحریک شده باشه. حالت وحشیانه اش بیشتر شد. اگه میخواستم همینطور ادامه بدم کار به جاهای بدتر هم میکشید. از کشوی کنار تختم یه کاندوم درآوردم. کاندوم را که دید یه کم آروم شد. کاندوم را براش گذاشتم. به نظرم بهترین حالتی که میتونستم اون همه هیجان سکسیش را کنترل کنم این بود که خودم بشینم روی کیرش. تا اومدم بشینم با همون خنده چندش آورش گفت "نمیخوای اول بچشیش؟" از طرز گفتنش خیلی بدم اومد. ولی میدونستم که نه گفتن به این آدم قضیه را بدتر میکنه. به خاطر همین گفتم "69 خوبه؟" یه کم رفت تو فکر و گفت اصلاً ولش کن و کیرش را گرفت و کرد توی من. خیالم راحت شد. از نوع رفتارش و بی تجربگی بی نظیرش توی سکس معلوم بود که اهل خوردن کس نیست. و من هم از این حدسم استفاده کردم و با یه دستی زدن و گفتن 69 خودم را از مخمصه نجات دادم.
حالا داشت با همه انرژیش توی من عقب و جلو میرفت و ضربه میزد. برای این که یه کم جلوی ضربه هاش را بگیرم خودمو یه کم کشیدم بالاتر و خودم را تنگ کردم. انگار متوجه شد یا شایدم کیفش کم شد. پا شد و منو خوابوند زیر و خودش اومد رو. تنها چیزی که حتی به ذهنش خطور هم نمیکرد لذت من بود. معلوم بود تو همه زندگیش فقط با جنده ها خوابیده یا خودارضایی کرده. پاهام را تا میتونست از هم باز کرد، طوری که زانوهام از دو طرف چسبیده بودن به تشک. یه کم که اینجوری کرد خسته شد، انگار یه قسمتی از انرژیش صرف کنترل دستای خودش و پاهای من میشد. بعد پاهام را گرفت جمع کرد و آورد بالای سرم. و خودش کیرش را کرد تو و روی پاهام خوابید. طوری که پاهام بین من و اون قرار گرفته بود. خوشبختانه بدنم اینقدر انعطاف داره که اینقدر را تاب بیاره و اون هم که خوشبختانه وزنی نداشت. شروع کرد به کردن باز. این دفعه کیرش خیلی عمیق تر رفته بود تو و چون احتیاجی هم به کنترل کردن پاهای من نداشت همه انرژیش را روی کردنش متمرکز کرده بود. خیلی زودتر از اونی که حتی انتظار داشتم به اوج رسید و داشت آبش میومد. تو همون حال گفت "میخوام بریزم رو صورتت". خیلی جدی بهش گفتم "اگه یه قطره اش به من برسه محکم میزنم تو صورتت". نمیدونم ترسید یا عصبانی شد. اما هرچی بود شل شدن کیرش را حس کردم ولی دیگه مهم نبود. داشت میرسید و من راحت میشدم. ضربه های آخر را طوری میزد که من سرم میخورد به بالای تخت. دیدن اون چهره ای که دوستش نداشتم و حالا کیرش توی من داشت همه شهوتش را خالی میکرد و اون چشمهایی که حالا از پایین که نگاهشون میکردم نه تنها هیچ احساسی توشون دیده نمیشد بلکه حتی هیچ نگاهی هم نمیکردند و فقط باز بودند حس خوبی بهم نمیداد. اما همچنان برام جالب بود. توی اون لحظه ها هم حتی به من نگاه نمیکرد. انگار من یه اسباب بازی جنسی بودم که امشب پیدا کرده بود و حالا داشت خودش را باهاش خالی میکرد. کل کردنش شاید یک دقیقه هم طول نکشید. داشت نفس نفس میزد. پاهام را ول کرد. انگار یه بار سنگین را از روی کمرم برداشته باشن. زیر زانوهام جایی که دستاش را گذاشته بود میسوخت. اما برام مهم نبود. من همیشه بعد از سکس مرد خودم را بغل میکنم و میبوسمش. حتی کیرش را. اما این مرد مرد من نبود. نمیخواستم بهش دست بزنم. آروم خودم را از زیرش کشیدم بیرون. داشت هنوز نفس نفس میزد. حس خوبی نداشتم. نه لذتی برده بودم و نه تونسته بودم باهاش حرف بزنم و درستی یا نادرستی تحقیقاتم را در موردش امتحان کنم. حس کردم ازم استفاده شده. حوله ام را از رو زمین برداشتم و باز رفتم توی حموم. همه تنم را حسابی شستم. این دفعه لباس با خودم برده بودم. لباسهام را پوشیدم و اومدم بیرون. هنوز همونطور خوابیده بود روی تخت. بهش گفتم خیلی ممنون خیلی خوش گذشت. پرسید یعنی میگی برم؟ گفتم "خوب پس میخواستی بمونی؟ اگه بمونی هتل پول دو نفر را امشب ازم میگیره". باز با همون لبخند لوسش گفت "خوب پول هتل را من حساب میکنم". دیگه از همه چیزش خسته شده بودم. بهش گفتم "تو مگه چقدر پول تو جیبت داری؟ پول منو میخوای حساب کنی و پول هتل را هم میخوای بدی؟" پا شد نشست و با یه حالتی که یعنی "برو بابا جنده کی به تو پول میده؟" گفت "قرارمون پولی نبود" گفتم "خوب همینطوری هم که نمیشه. بی پولش را من تا حالا جایی ندیده بودم". گفت "قرار بود دوست باشیم". گفتم "من از دوستامم پول میگیرم". عصبانی شد. پاشد رفت طرف لباساش و گفت "برو بابا دلت خوشه". رفتم گوشی تلفن را برداشتم زنگ زدم به هتل گفتم اینجا یه مشکلی پیش اومده و من security هتل را تو اتاقم میخوام. رنگش پرید. تازه داشت شورتش را میپوشید. یه دفعه لحنش عوض شد. گفت "خیلی خوب بابا این کارا چیه. بیا چقدر میشه حساب کن ول کن بریم". بهش گفتم "500 دلار". داد زد "چی؟ 500 دلار؟ مگه جنیفر لوپزی که 500 میگیری؟" خیلی خونسرد بهش گفتم "نرخ من همینه. میخواستی اولش طی کنی". میخواست باز داد بزنه که در اتاق را زدن. رفتم سمت در که پرید جلوم و دوباره به همون حالت التماس گفت "باشه باشه توروخدا دردسر درست نکن" بعد دست کرد کیفش را درآورد و از توش 5 تا اسکناس 100 دلاری درآورد و بهم داد.  پول ها را گرفتم. نگهبان هتل باز در زد. رفتم در را باز کردم. پرسید مشکلی پیش اومده؟ بهش گفتم "حل شد، ولی این آقا را تا بیرون هتل راهنمایی کنید لطفاً" یارو حالا لباساش را پوشیده بود و داشت کفش میپوشید. نگهبانه اومد توی اتاق و دستش را گرفت و با هم رفتن بیرون. موقع رفتن چند تا فحش و بد و بیراه بهم گفت. ازش متنفر بودم. ولی برام مهم نبود.
بعد از رفتنش نفس راحتی کشیدم. رفتم توی تراس هتل و یه سیگار روشن کردم. هوا اینجا خیلی سرد نیست، اما من از حموم اومده بودم و سردم شد. اومدم تو. انگار از همه چیز اتاق بدم میومد. دلم نمیومد روی تختم بشینم. زنگ زدم به هتل گفتم یه نفر را میخوام که اتاق را تمیز کنه. گفتن اون موقع شب کسی را ندارن. گفتم پس اتاقم را عوض کنن. گفت ندارن اتاق دیگه. یادم افتاد اینجا تیپ دادن به آدم ها خیلی معموله. گفتم یه نفر را بفرستن حسابش را خودم حساب میکنم. یه ربع بعدش در زدن. یه پیرزن برزیلی خوش رو و تمیز اومده بود برای تمیز کردن اتاق. انگلیسی تقریباً هیچی بلد نبود. دست و پا شکسته بهم حالی کرد که سیگار کشیدن تو هتل ممنوعه و اگه بفهمن جریمه ام میکنن. و خودش باز با اشاره گفت که اون چیزی بهشون نمیگه البته. مشغول تمیز کردن اتاق و عوض کردن ملافه ها شد. منم داشتم موهامو سشوار میکشیدم. چون این دفعه دومی که رفتم حموم شسته بودمشون. همینطور از توی آینه که نگاه میکردم دیدم دستکش دستش کرد که یه چیزی از کنار اتاق برداره. تعجب کردم. برگشتم دیدم پسره کاندومش را همینطور درآورده و انداخته کنار اتاق. از خجالت آب شدم. سشوار را خاموش کردم و رفتم پیش پیرزنه و شروع کردم معذرت خواهی کردن. حرفهام را که نمیفهمید، اما از حالتم میفهمید که دارم عذرخواهی میکنم. با دستش اشاره کرد که چیزی نیست. کارش که تموم شد میخواست بره که صداش کردم. 5 تا اسکناس صد دلاری را گذاشتم تو دستش. داشت سکته میکرد. همش میگفت too much, too much. اما من به زور بهش دادم. میدونستم که انگلیسی نمیفهمه. به خاطر همین با خیال راحت بهش گفتم "از این همه ماجراهای امشب یه نفر باید یه لذتی ببره. بذار اقلاً اون تو باشی که داری کارت را درست انجام میدی" پول را گرفت و بغلم کرد و رفت.
فرداش از اون هتل check out کردم و اومدم اینجا برای دیدن بازی سوم ایران. باز هم اینجا پر از ایرانیه. امیدوارم اون پسره را دیگه اینجا نبینمش. وسط این همه هیجان و هیاهوی فوتبال و رقص و موزیک و سکس و هزار جور fun دیگه، من یکی را باید این چراغ موشی هموطن بگیره. اما خداییش غیر از این یه مورد حال گیری بقیه اش تا حالا عالی ی ی ی بوده. جای همتون خالی و امیدوارم بازی سوم را ببریم و بریم دور بعد.

۱۳ نظر:

  1. نمیدونم واقعا چی بگم....
    فقط آرزوی سلامتی و شادی می کنم براتون...
    مشتری همیشگیه وبتون ;)

    پاسخحذف
  2. هاهاها یه چند وقته بهت نگفتیم داستانای خیالی مینویسی احتمالا فکر کردی که دیگه باورمون شده . واسه همین داستانهات رو حول حولکی و بی احتیاط مینویسی. قبلا ها روشون بیشتر وقت میذاشتی . چی گیر آوردی ملت رو ؟ ولی اشکال نداره سعی کن کمی دنیا رو واقعی ببینی و جنبه ها و احتمالات رو مد نظر قرار بدی . باشه؟

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ای عوضی پس تو بودی این بدبخت رو کردی ۵۰۰ تا هم بهش دادی؟ جنده های وطنی رو ول کردی چسبیدی در کون امثال این بنده خدا؟

      حذف
    2. من میلیاردها سال نوری با سحر فاصله دارم از نزدیک ببینمش میل جنسیم خاموش میشه

      حذف
    3. نمی تونین مثل ادم بیاین نظر بدین؟ یا فحش میدن یا زر میزنن کی میخاین ادم شین. دیگه کسی که به این سحر نریده بود کلاغ کون دریده بود.یا نکنه از اینکه به پسره ریده شماها وحشی شدین . خب چشم پسره ی بوگندوی پشمالوی کرم متعفن کورشهد که تازه کونده پررو بازیم دراورده من بودم از پنجره مینداختمش پایین

      حذف
    4. بردیا ، من فکر میکنم سحر یه چیزی توی پسره دید که راش داد تو خونه. اینطوریا هم نیست. راستی بردیا اسم دختره یا پسر؟ به هر حال شما دخترها حرفهاتون با اون چیزی که فکر میکنید خیلی فرق داره تو که باید این چیزا رو بدونی بردیا خانم تعجب میکنم ازت

      حذف
    5. مگه نه سحر خان؟ بابا تحویل بگیر یکم مارو حالا قهر نکن!

      حذف
  3. کم پیدا شدی سحر
    دیگه نمیایی بنویسی؟
    از نوشته هات لذت میبرم

    پاسخحذف
  4. از نوشته هاش لذت می بری یا از دادناش؟‌:)) مجلوق الهویه

    پاسخحذف
  5. واقعا انتخاب سبک زندگی هرکس به خودش مربوطه،شما خواننده ای هم که تحمل آشنایی با هیچ نوع زندگی بغیر از سبک زندگی خودتو نداری،یا نیا تو این وبلاگ یا حداقل این قدر شخصیت داشته باش که به انتخاب آدما احترام بذاری و کامنتای توهین آمیز نذار
    سحرجان چرا این کامنتا رو تایید میکنی؟ کسی که احترامی برای دیگران قائل نیس ارزش نداره بهش احترام بذاری و کامنتش رو تایید کنی

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ممنون نسترن عزیز. من راستش از وقتی که تصمیم گرفتم تو این زمینه کار و تحقیق کنم صابون همه این جور برخوردها را به تنم زدم. خیلی دیگه برام مهم نیست. ولی ممنون خیلی زیاد به خاطر کامنتت و به خاطر این که وبلاگم را خوندی و تصمیم گرفتی کامنت بذاری.

      حذف
    2. کس نگو نسترن سحرمون تمیزه صابون همه چی میزنه به خودش.

      حذف
  6. در دروازه رو بستی سحر جون؟

    پاسخحذف

مرسی از این که وقت میذاری و کامنت میذاری. سحر