آخرین پست

سلام به همه کسایی که اینجا را میخونین. این آخرین پستیه که اینجا نوشته میشه. چون متاسفانه سحر دیگه پیش ما نیست. با کمال تاسف باید به اطلاعتون برسونم که سحر برادران، دوست عزیز من توی آپریل همین امسال توی آپارتمانش دست به خودکشی زد و متاسفانه وقتی هم خونه ای هاش به خونه برگشته بودن و به آمبولانس زنگ زده بودند کار از کار گذشته بود. من شاید اولین دوست سحر توی کانادا بودم و بدبختانه آخرین دوستش. تنها چیزی که سحر برای من باقی گذاشت یه نامه مختصر بود که کنار تختش پیدا شده بود. به علت تحقیقات پلیس و دادگاه، من تا همین دو هفته پیش اجازه انتشار چیزی یا امکان دسترسی به اکانت های سحر را نداشتم. خوشبختایه فیسبوک همکاری کرد و اجازه دسترسی من را به اکانتش داد.  وبلاگش را هم بعد از این که پلیس موبایل و سیم کارت سحر را بهمون برگردوند تونستم دسترسی پیدا کنم. من آخرین نامه ای را که سحر نوشته بود تایپ کردم و اینجا میذارم. فقط اسمم را به دلایل شخصی عوض کردم.
با عرض معذرت از این پست بسیار بسیار غمگین. یاد و خاطره سحر همیشه با دوستدارانش خواهد ماند.

=================================================================================
نرگس عزیزم سلام. قبل از هر چیز از این که بار بسیار بسیار سنگینی را میخوام رو دوشت بذارم ازت معذرت میخوام. میدونم که باداشتن شوهر و بچه های مدرسه ای و کار، بعداً من را سرزنش میکنی که چرا تو را تو این موقعیت قرار دادم. اما باور کن دیگه مغزم کار نمیکنه. از وقتی اومدم تورنتو تو بهترین دوستم بودی و الان هم غیر از تو کسی را ندارم که این زحمت را بهش بدم. از بس که خوبی.
نرگسکم، من حالم خوب نیست. من مدت هاست که حالم خوب نیست. شاید از همون وقتی که از انگلیس اومدم بیرون. نمیدونم شاید حتی قبلش. اما این سحر، اون سحری نیست که ده سال پیش بود. نرگس من دارم آب میشم و دیگه کنترلش از دستم در رفته. یه زمانی فکر میکردم نیازی به درمان ندارم چون خودم از پسش برمیام. اما دیگه خسته شدم. دیگه هیچی نمیخوام. دیگه حتی درمان هم نمیخوام. نرگس من مدتهاست از هیچی خوشحال نشدم. مدتهاست از ته دل نخندیدم. مدتهاست سرمو رو سینه یه نفر نذاشتم که دوستم داشته باشه. حتی دیگه گریه هم نمیتونم بکنم. چشمهام خشک شده.دیگه حتی دردی هم حس نمیکنم.
نرگس من خراب شدم و درست بشو هم نیستم. خسته شدم از بس قرص خوردم. خسته شدم از بس سردرد کشیدم. خسته شدم اینقدر موهامو رنگ کردم که کسی نبینه من همه موهام سفید شده. من همش سردمه. همش میترسم. همش نگرانم. حتی نمیدونم نگران چیم. مدتهاست که فکر میکنم من برای چی زنده ام. وقتی بابا نیست. وقتی مامان نیست. من میدونم الان بابا و مامان یه جایی منتظر منن. میدونم الان بابا داره به مامان غر میزنه که این چه دختری بود تو بزرگ کردی. نرگس من دلم میخواد باز برم تو بغلشون. دلم میخواد بابا باز بلندم کنه و تو هوا بچرخونه. دلم میخواد مامان باز موهامو شونه کنه و گل سر بزنه. من میدونم که منتظرمن. میخوام برم پیششون. میخوام همین امشب برم. دیگه اینجا هیچ کسیو نمیخوام. همه کسایی که دوسشون دارم اونورن. میدونم که دلشون برا دخترشون تنگ شده.
نرگس جانم، من امشب مسافرم. میخوام ته مونده همه قرصها و مشروبهام را یه جا بخورم و برم. میدونم که وقتی بخورمشون خوابم میگیره. بعد من میرم زیر پتوم دراز میکشم و سیگارم را روشن میکنم و منتظر میمونم. میدونم که زود خوابم میبره. و وقتی بیدار میشم دوباره بوی نون سنگک میاد با چایی. بوی عطر بابا که همیشه قبل از اداره رفتن به خودش میزد. میدونم که میاد بالا سرم و پیشونیمو بوس میکنه. میدونم که دیگه بوی سیگار نمیدم. وقتی بیدار میشم هوا باز آفتابه. عروسکهام را روی فرشهای قرمز خونه پهن میکنم و شروع میکنم به بازی. و این بار دیگه این بازی هیچوقت تموم نمیشه. و بعد که بابا میاد خونه بهش میگم که چه خوابهای بدی دیدم. میدونم که باز منو میذاره رو پاهاش و با دستهاش موهامو مرتب میکنه. میدونم که بهم میگه خیلی زیاد خوابیده بودم و دلش برام تنگ شده بوده.
نرگسم، حلالم کن. وقتی این نامه را میخونی من دیگه رفتم. برام گریه نکن چون خوشحالم که میرم یه جایی که دوست دارم. منم دلم برات تنگ میشه. من چیز زیادی ندارم که بخوام تکلیفش را روشن کنم. فقط به خواهرم خبر بده. اگه تونستی هم توی فیسبوکم یه خبر به همه بده. دوستت دارم. مواظب خودت و بچه ها باش.
سحر
==================================================================================