سحر کم پیدا

سلام به همه دوستای گلم. من واقعاً شرمنده روی ماه همتون هستم که این مدت نرسیدم اینجا چیزی بنویسم و حتی توی فیسبوک هم نرسیدم هیچ فعالیتی داشته باشم. راستش این روزها سخت مشغول کارهای پایان نامه ام هستم که اگه خدا بخواد دیگه دفاع کنم و مدرکم را بگیرم. استاد راهنمام به شدت سختگیره و حسابی کلافه ام کرده. هفته پیش به شوخی بهش گفتم میخوای یکی از همین مباحث پایان نامه را به صورت عملی برات اجرا کنم و نمره ام را بدی برم؟ بهش برخورد. حق هم داشت. این چیزا شوخی بردار نیستند. به هر حال دیگه دارم دیوانه میشم. 
از اون طرف کار جدیدم هم شروع شده. همین اول کار یه پروژه از یه شرکت تولید کننده لباس زیر گرفته بودند و برای انجامش باید روزی 3-4 ساعت وقت میذاشتم که عکاس ازم در پوزیشن های مختلف عکس بگیره. حالا دیگه خودتون حدس بزنین چه شلم شوربایی شده زندگی من. از یه طرف راضی کردن تیم عکاسی و کارگردانی به این که بعد از ساعت کاری باهام کار کنن تقریباً غیر ممکنه. از اون طرف با همه نگرانی از پروژه پایان نامه ام، بارها میشه که کارگردان هی بهم غر میزنه که نشد، چرا لبخندت اینجوری بود، چرا چشمات اونجوری بود، چرا حواست به دوربین نبود، ...... 
شبها که میام خونه مثل جنازه میفتم و خوابم میبره. همین شام نخوردن و کم خوابیدن باعث میشه فرداش دوباره کارگردان تیم عکاسی غر بزنه که چرا چشمات حالتش خوب نیست و باز دو ساعت منو بشونه زیر دست گریمور و آرایشگر که میخوان دوتا عکس ازم بگیرن. بهش میگم این تبلیغات شورت و کرسته، تو واقعاً فکر میکنی کسی گودی زیر چشم منو ببینه؟ با عصبانیت میخنده و کارش را ادامه میده. 

خلاصه این برنامه این روزهای زندگی سحره. اگه میبینین این روزها زیاد پیدام نیست دلیلش اینه. 

آهان، یه چیز دیگه. و این که وسط این همه برو بیا و دعوا و کار، پریودم هم یه هفته ای عقب افتاد و من باز پشیمون از این که باز خریت کردم و بدون کاندوم سکس کردم در به در دنبال قرص و نگران از این که بالاخره این کار به کجا میرسه.  

این همسایه ها

توی آپارتمان کناری من یه خانوم مسن و تنها زندگی میکنه به اسم خانوم گریشام. هر دفعه که اسمش را میگم یا میبینمش یاد اون سریاله میفتم که توش خانوم گریشام داشت. یادم نیست اسم سریاله چی بود. خیلی وقتها میشه که خانوم گریشام را موقع رفتن یا اومدن و اکثراً توی آسانسور میبینم. خیلی خانوم خوبیه و معولاً رفتار مادرانه ای داره. گرچه بعضی وقتها از اون پیرزن های انگلیسی نچسب میشه.
دیروز از سر کار که برمیگشتم رفتم سر صندوق پستیم و داشتم نامه هایی که رسیده بود را نگاه میکردم قبل از این که برم بالا که خانوم گریشام از پشت سر بهم سلام کرد و بعد که برگشتم مثل این که سالها دلش برام تنگ شده باشه بغلم کرد. من بیشتر از این که محبتش برام جالب باشه هاج و واج مونده بودم که چی شده این یه دفعه با من اینجوری شده. دیگه با هم رفتیم سوار آسانسور شدیم که بریم بالا. توی راه بهم گفت که ترسیده بوده نکنه من از اون آپارتمان رفته باشم. با تعجب پرسیدم چطور همچین فکری کرده. گفت آخه چند روزی بود صدات نمیومد. باز با تعجب پرسیدم صدا؟ مگه من سر و صدا میکنم؟ یه لبخند ملیح سرشار از بدجنسی و خجالت و ... زد و گفت همیشه که نه، گاهی که مهمون داری. میفهمی که؟  من که منظورش را فهمیده بودم از خجالت سرخ شدم. فهمیدم منظورش داد و بیداد من موقع سکسه. راستش من موقع سکس خیلی به این موضوع فکر نمیکنم و معمولاً خیلی سر و صدا میکنم. حس میکنم یه قسمت زیادی از لذتی که میبرم و طرفم میبره به خاطر همین داد و فریادهای منه. ولی تا حالا به این جنبه قضیه فکر نکرده بودم.
خانوم گریشام که متوجه نگرانی من شده بود دستمو گرفت و گفت عزیزم من مشکلی ندارم. تازه خیلی هم خوبه. این که دختر جوون و خوشکلی مثل تو همسایه من باشه و من زندگی را از پشت دیوار خونه ام حس کنم به من هم احساس خوبی میده.
نمیدونستم چی بگم. حالا دیگه از آسانسور اومده بودیم بیرون و جلوی در خونه هامون بودیم. فقط بغلش کردم. اونم بغلم کرد. بعد همینجوری که تو بغل هم بودیم در گوشم گفت دیشب بعد از یه هفته که نگران بودم رفته باشی باز صدات اومد و من خیلی خوشحال شدم. حس کردم صورتم مثل لبو قرمز شد. آره دیشب من مهمون داشتم و باز از اون شبای خوب بود. فقط ازش خدافظی کردم و اومدم تو خونه. در را که بستم بهش تکیه دادم و چند تا نفس عمیق کشیدم. حرفش هنوز هم توی گوشم هست که میگفت حضور تو پشت این دیوار به من هم حس زندگی میده. یاد چندین سال پیش توی اصفهان افتادم. همسر سابقم که تازه از انگلیس برگشته بود اصفهان رفته بود یه آپارتمان خریده بود. بعد از چند هفته همسایه ها رفته بودن یه استشهاد محلی درست کرده بودن و داده بودن به مدیر مجتمع که ایشون مجرده و نباید اینجا زندگی کنه. وقتی اون رفتار را با رفتار خانوم گریشام مقایسه میکنم میفهمم که چرا یه جامعه مثل انگلیس سلامت روانی بالایی داره و یه جامعه مثل ایران متأسفانه اختلالات رفتاری و اخلاقی فراوون.

زن تنها

بعد از دعواهای دیروز صبح توی فیسبوک خیلی حالم گرفته است. اصلاً به قول ما اصفهانیها دل و دماغ هیچ کاری ندارم. واقعاً فکر میکردم بعد از این همه سال سختی کشیدن تو غربت  و دست و پنجه نرم کردن با هزار جور بدبختی و گرفتاری دیگه پوستم خیلی کلفت شده باشه. اما رفتار دیروز اون آقا باز هم روم تأثیر گذاشت. نمیدونم، شاید فقط چون داشت به چیزی محکومم میکرد که نبودم. وگرنه من دیگه آدمی نیستم که به این راحتی ها جا بزنم یا از میدون در برم.
یادمه چند سال پیش یه پسره سیاه پوست زیاد مزاحمم میشد. با این که میتونستم قضیه را به پلیس بگم و خودمو راحت کنم، اما از یه طرف به غرورم برمیخورد که این کارو بکنم و از طرف دیگه میترسیدم بعدش پسره جری تر بشه و بیشتر اذیتم کنه. تا این که یه بار توی اتوبوسی که باهاش میرم سر کار اون هم سوار شد. صبح زود بود و مسافر اینقدر زیاد بود که هردو ایستاده بودیم. کم کم خودش را نزدیک من رسوند و یواشکی یه دستش را روی سینه من گذاشت و لبخند زد. از لبخندش چندشم شد. توی یه لحظه همه شجاعت دنیا تو وجودم جمع شد. و همه تنفر دنیا. با همه قدرتم زدم تو گوشش و بهش فحش دادم. از درد و سیلی ناگهانی من شوکه شده بود. جمعیت توی اتوبوس که توجهشون جلب شده بود اومدن کمک من و پسره را از اتوبوس که حالا وایساده بود بیرونش کردن. یه خانوم مسن از توی کیفش یه بطری آب درآورد و بهم داد. و همینطور بلند شد تا من جاش بشینم. به محض این که نشستم بغضم ترکید. خانومه خیلی سعی کرد آرومم کنه. اما فایده نداشت.
اون روز از این که گریه ام گرفته بود خیلی خجالت کشیدم. اما اگه بغضم را نگه میداشتم شاید سالم نمیموندم. اون پسره را دیگه هیچوقت ندیدم. اما همون حادثه باعث شد خیلی اعتماد به نفس پیدا کنم. بعدش دیگه فهمیدم که اگه محکم وایسم چیزی نمیتونه اذیتم کنه. دیروز هم محکم وایسادم. گرچه خیلی از خودم خرج کردم. ولی آخر از میدون به درش کردم. ولی انگار آشغال های ته ذهنش همچنان پخش و پلاست. مثل این که تو با یه موجود بدبو و کثیف دربیفتی. حتی اگه بهش پیروز بشی تن و لباست کثیف و بدبو میشه. یکی دو سال پیش خواهر عزیزمو به جرم بدحجابی گرفته بودنش. گرچه همون شب با تعهد و اینها آزاد شد، اما تا یک هفته ای تو خودش بود. بهش که میگفتم چته میگفت نمیدونم، حس میکنم ذهنم کثیف شده. میگفت اینقدر توی همین چند ساعت حرفهای کثیف شنیدم که انگار روحم آلوده شده. حالا قشنگ حالش را درک میکنم. من دیروز از پشت اینترنت با اون مردک دعوا میکردم و اینجوری شدم. چه برسه به این که اون قیافه های کریه را بخوام جلوی خودم ببینم و اونها بخوان دست کثیفشون را بهم بزنن.
عیب نداره. اینها همش تجربه است. شاید اگه من یه مرد بودم هم همین احساسات بهم دست میداد. این جور توهین ها زن و مرد نمیشناسه. فقط دوست داشتم دوستام به کمکم میومدن. اما غیر از سه نفر بقیه فقط نگاه کردن و نهایتش کامنت ها را لایک کردن. البته مهم نیست. من خیلی وقته که به هیچ مردی تکیه نکردم. و یاد گرفتم که میشه یه زن تنها باشی و باز گلیمت را از آب بیرون بکشی.
شاید هم اشکال از منه که عکس های برهنه از خودم تو فیسبوک گذاشتم. تن برهنه زن همیشه مردهای زیادی را جذب میکنه. و این وسط یه تعداد نخاله هم حتماً پیدا میشن. شاید بهتر باشه توی فیسبوک خود خودم نباشم. زنی باشم که خیلی از مردها دوست دارن. زنی که وقتی میخوانش فاحشه باشه و بشه با پول یا با زور داشته باشنش، اما وقتی نخوانش باید محجبه و محجوب و با حیا باشه و بدنش را آفتاب مهتاب نبینه. من خودم را نمیتونم عوض کنم. من همچنان سحر برادران باقی خواهم موند. دانشجو و به صورت غیر حرفه ای مدل عکاسی و تبلیغات. با علاقه زیاد به سکس و مرد. اما توی فیسبوک سعی میکنم یه کم متفاوت باشم. فقط برای این که خودم آرامش داشته باشم. نه برای این که کسی اینطور میخواد. و اگه روزی حس کنم بودنم توی فیسبوک یا نوشتنم اینجا قراره مخل آرامشم بشه میبوسم میذارمشون کنار. به همین سادگی. و برعکس اگه روزی حس کنم دلم میخواد عکس تمام برهنه خودم را توی فیسبوک بذارم حتماً این کار را میکنم.

روزهای بدشانسی

یه وقتایی انگار بدشانسی نه تنها در خونه آدمو میزنه، که دستشو از رو زنگ بر نمیداره. دیروز از Gym که برگشتم خونه زانوی چپم شروع کرد به درد کردن. دردش بیشتر و بیشتر شد، اینقدر که مجبور شدم زنگ یزنم به شیما که بیاد با هم بریم دکتر. خوشبختانه شکستگی یا پارگی نبود، فقط ظاهراً به خاطر فشار زیاد ملتهب شده بود. دکتر گفت برات گچ نمیگیرم، فقط آتل میبندم، اما با شرطی که روش اصلاً راه نری یا واینستی. 
امروز قرار بود یه سری عکس بگیرم که برای تبلیغات استفاده بشه. اما زانوم کبود شده بود و عکاس قبول نکرد که عکس بگیره. از من اصرار که عکسها را بعداً خودت درست کن و از اون انکار که عکسهای تو باید دست نخورده بمونه و گرنه ارزشش را از دست میده. خلاصه کل شنبه و یکشنبه ام به اعصاب خوردی و به در بسته خوردن گذشت. 
خونه که اومدم زنگ زدم شیما بیاد پیشم. خیلی اعصابم خورد بود. اومد. با دیدنش خیلی آروم شدم. بعد از مدتها هوس تن زنونه خوشکلش را کرده بودم. همینطور که روی مبل نشسته بودم و پای چپم روی میز عسلی بود که تا نشه اومد بغلم کرد و تو بغلم نشست. نوار بهداشتی داشت. تا دست زدم که مطمئن شم اشتباه نکردم خودش آروم گفت "آره. ببخشید". تو دلم به بخت بد خودم هزارتا لعنت کردم. گرچه به شیما فقط لبخند زدم و بوسش کردم. 
بهش گفتم اقلاً بمون یه ناهار با هم بخوریم. گفت که باشوهرش یه جا قرار گذاشتن برن و نمیتونه بمونه. اون که رفت اومدم سراغ فیسبوک. با چند نفری دعوام شد. یکی دو نفر را unfriend کردم. الان هم ساعت یه ربع به 12 ظهره و من نشستم بیکار و بی ناهار و گرسنه. با یکشنبه ای که از حالا معلومه چطور قراره بگذره. کریس هم که با دوستاش رفتن یه جا پیاده روی. واقعاً به یه سکس احتیاج دارم. میخوام پاشم برم ویبراتورم را از تو اتاقم بیارم، میترسم باتریش تموم شده باشه. از شانس امروز من بعید نیست :(

I'm exhausted

سلام به همگی. راستش چند وقت پیش که تصمیم گرفتم پروفایل فیسبوکم را اینجا معرفی کنم و از همه دعوت کنم که بیاین و اونجا بهم سر بزنین، فکر نمیکردم این همه وقت و انرژی و اعصاب از من ببره. اول از همه میتونم بگم بیشتر از 70% دوستانی که منو تو فیسبوک add کردن با پروفایل های تقلبی بوده و هست. این را به راحتی از روی خیلی چیزها میشه فهمید. اما من اهمیتی ندادم. خوب حتماً شما خجالت میکشین که بقیه تو پروفایل اصلیتون ببینن که شما با من دوست هستین :(
اما مشکل اصلی از اونجا شروع شد که خیلی ها شروع کردن به دخالت و تهدید و قهر و آشتی و ...... یه عده دعوا میکنن که چرا عکس لختتو گذاشتی تو فیسبوک. یه عده دعوا میکنن که تو فقط مال منی، نباید بقیه عکسات را ببینن!!! یه عده گیر دادن که چرا قیافه ات تو عکسهای مختلف با هم فرق میکنه (حتماً یعنی اینها عکس خودت نیست)، یه عده از آقایون هم که خوب انگار کیرشون را دستشون گرفتن و دنبال من هرجا میرم هستن که بیا مال منو بخور، بیا من بکنمت، بیا قیمتت چند،  و هزار جور گیر و گرفتاری دیگه.
راستش اول تصمیم گرفتم کلاً پروفایل فیسبوکم را ببندم و خودمو راحت کنم، اما بعدش تصمیم گرفتم عکسامو از اون تو بردارم. اما این دلیل نمیشه که من الان راضیم. به هیچ وجه. هیچوقت فکر نمیکردم فشار روانی توی یه محیط مجازی مثل فیسبوک اینقدر زیاد باشه و آدم اینقدر احساس عدم امنیت و آرامش کنه. شاید هم هم من این چند سالی که بیرون از ایران بودم یه کم نازک نارنجی شدم. قبلاً توی ایران هم حتماً همین خبرها بوده و من شاید بهش عادت کرده بودم. 
به هر حال خیلی از همتون گله دارم. من با همه اونچه که هستم و بودم دارم اینجا مینویسم. واقعیت خودم را همونطور که هستم نشون میدم. و وقتی یه عده با پروفایل تقلبی میان و منو محکوم به عدم صداقت میکنن خیلی عذاب میکشم.  من بارها و بارها هرچی راجع به خودم بوده را اینجا نوشتم و باز وقتی ازم سؤال کردین گفتم. من سحر برادران، متولد 1360 اصفهان، مقیم منچستر انگلیس. دانشجو و به صورت پاره وقت کارمند کتاب فروشی. از یکی دو سال پیش تجربه هایی به عنوان مدل داشته ام که البته بیشتر آماتور بوده و درآمد چندانی برام نداشته. علاوه بر این که رشته تحصیلیم روانشناسی برا گرایش سکس و فانتزی های سکسیه، خودم هم علاقه و کشش زیادی به سکس داشته و دارم و با مردهای زیادی همبستر شدم که هیچکدومش در ازای پول نبوده و صرفاً جنبه لذت شخصی داشته. بنابراین برچسب "جنده" به من نمیچسبه. اگرچه من این اصطلاح را توهین آمیز نمیدونم.
من همینم. راست و پوست کنده. آره موهام تو یه عکس صافه تو یه عکس فر دار. پوستم تو یه عکس سفیده و تو یه عکس برنزه. اما من منم. اگه باورتون نمیشه که اینها عکسای منه نگاهش نکنین. خیلی ساده. اگه باورتون نمیشه که یه دختر ایرانی هم بتونه مدل باشه و عکس سکسی داشته باشه مشکل از باورهای خودتونه. میتونین همه عمرتون مدل های بلوند اروپایی را نگاه کنین و عکس های من را فوتوشاپ حساب کنین.
به هر حال. خودتون میدونین. من نه کسی را مجبور کردم که بیاد توی فیسبوک friend من بشه و نه مجبور کردم که خواننده وبلاگ بشه. اگرچه از بودن تک تکتون خوشحالم و با اشتیاق استقبال میکنم.  

زن ایرانی

برای همه زن های کشورم دلم میسوزد. برای همه زنهایی که شما مردهایشان هستید. شما که توی دنیای مجازی، توی فیسبوک هم دست از آزار زن برنمیدارید :( وقتی من، که از این راه دور با شما حرف میزنم، که در دنیای واقعی شما نیستم، که از سکس با مردان مختلف لذت میبرم، ... وقتی من از شما خسته میشوم، و میترسم، وای به حال زنها و دخترهایی که هوای کشور را در کنار شما تنفس میکنند :(

و شما آقای محترمی که با جستجوی "سکس با دختر بچه" به وبلاگ من رسیده اید، از این اتفاق از صمیم قلب متأثرم. اگر روزی میدانستم که چنین کلمه هایی شما را به وبلاگ من هدایت میکند هرگز حتی شروع به نوشتن نمیکردم. محض اطلاع شما، "سکس با دختر بچه" نوعی بیماری روانی است که باید حتماً درمان شود و اقدام به چنین کاری مجازات بسیار سنگینی به همراه خواهد داشت. 

و بیچاره دختر بچه های ایران که چنین مردهایی را سر راه مدرسه زیارت میکنند :(

قواعد مسخره اجتماعی و مذهبی

معمولاً وقتایی که دلم از یه چیزی پره اینجا چیزی نمینویسم. اما یه وقتایی آدم دلش خیلی خیلی پره که باید داد بزنه و چه جایی بهتر از وبلاگ آدم. میدونم که همه اونهایی که به وبلاگ ها سر میزنن میدونن که آدم همیشه رو مود نیست که حرفهای خوب بنویسه. گاهی دلش میخواد فحش خواهر و مادر هم بده. لطفاً هم ایمیل نزنین حالا که "چی شده؟ نکنه پریود شدی؟" آره پریود بودم این هفته. هیچی هم ندارم که پنهان کنم. وقتی هم پریود میشم اعصابم قاطی میشه. اما این هیچ ربطی نداره. محض رضای خدا هر دفعه هم که یه خانومی را میبینین که اعصاب نداره نگین پریود شده.
من خیلی وقته که تصمیم گرفتم احساسات رو تو همه رابطه هام بذارم کنار. به خصوص از وقتی وارد دانشگاه شدم و روانشناسی را شروع کردم، یکی از اولین چیزهایی که بهمون یاد دادن این بود که با هیچ بیمار و مراجعه کننده ای ارتباط شخصی و عاطفی برقرار نکنیم. چون آدم یه کشش طبیعی داره که با کسی که براش درددل میکنه ارتباط برقرار کنه. به خصوص ما خانوم ها. 
اما انگار من این قرارداد را در مورد دوست ایرانی خودم که قبلاً راجع بهش براتون نوشته بودم زیر پا گذاشتم. نه این که دوستش داشته باشم. نه. خیلی وقته که دیگه کسی را نتونستم یا نخواستم دوست داشته باشم. اما این یکی را انگار یه جورایی دلم براش میسوزه. یه جورایی چند سال قبل خودم را توش میبینم. البته خوب این مرده و مشکل اقامت نداره و ..... اما از لحاظ عاطفی شرایطش خیلی شبیه خودمه. در عین حال که زنش را دوست داره، اما از زندگی باهاش خسته شده. منم همینجور بودم. با این که ازش خسته بودم، با این که با چهار پنج نفر دیگه میخوابیدم و نوبت اون که میشد از این که بهم دست بزنه چندشم میشد. اما هنوز دوسش داشتم وقتی ازش جدا شدم. با این که میخواست لج منو در بیاره و به زور یه زن پیدا میکرد که خودش را خالی کنه هنوز دوسش داشتم. اما هر کره خری را نباید به صرف این که دوستش داری تحملش هم بکنی. منم همین کارو کردم. شمایی که توی کامنت های زیر شعرم پرسیده بودی اینو برا شوهر سابقم گفتم یا برا کس دیگه، بله برا خود خرش گفتم. برای خودش که هنوز ازش بدم نمیاد، اما حاضر نیستم یه لحظه باهاش زیر یه سقف زندگی کنم. 
آدم ها فرق میکنن. آدم ها عوض میشن. بعضی ها تو یک سال عوض میشن، بعشی ها تو 5 سال، بعضی ها تو 10 سال. آدمی که تو الان میبینی و جونت براش در میره ممکنه 4 سال دیگه ریختش هم نخوای دیگه ببینی. آدمی که الان حاضری کیرش را تا ته تو حلقت فرو کنی فقط برا این که صدای آه کشیدنشو بشنوی ممکنه 2 سال دیگه نگاش که میکنی بدنت مورمور شه. آدمی که یه روز میخوای بچشو تو رحمت بزرگ کنی یه سال دیگه میخوای تخماشو درسته از جا بکنی. البته لزوماً هم همیشه اینجور نیست. تو ممکنه با یکی 20 سال، 30 سال، 50 سال زندگی کنی و هنوز حس کنی جا برای دوست داشتنش داری. 
با همه این اوصاف، من نمیفهمم قرارداد مسخره ای مثل ازدواج په جایی تو زندگی آدمها داره؟ چه لزومی داره که تو با یکی ازدواج کنی و تعهد بدی که تا آخر عمر دوستش خواهی داشت؟؟؟ این مسخره ترین تعهد ممکنه که یه آدم ممکنه تو زندگیش بده. تو ممکنه تعهد کنی که پای یکی تا آخر عمر وایسی. اما نمیتونی تعهد بدی که تا آخر عمر دوستش خواهی داشت. پس همه ازدواج ها با یه دروغ گنده شروع میشه. و از این گذشته، حالا به فرض که از یکی الان خیلی خوشت میاد. به فرض که دلت میخواد روزی سه بار تو تختخواب از تنش سیراب بشی. چرا ازدواج؟ میترسیم طرف از دست بره؟ میترسیم تنها شیم؟ میترسیم تنها بمونیم؟ بابا ول کن این بچه بازی ها را. از خوشت میاد؟ خوب برین با هم خوش باشین. دو سال دیگه دیگه نمیخوای ریختش را ببینی؟ خوب ول کنین هرکی بره سراغ زندگیش. مگه آدم چند بار تو این دنیا زندگی میکنه؟ مگه چند سال عمر میکنه؟ که بخوای مثلاً 20 سالش را هم با عذاب و غرغر و دعوا و مشاجره سر کنی. 
خوب من دارم این دوستمو میبینم. رسماً ریده شده به قلبش. جوونه، خوش تیپه، پول داره، تحصیل کرده است. میتونه بهترین زندگی را برا خودش داشته باشه. اما هربار که میاد پیش من انگار 100 سال معتاد بوده. قوز کرده. چشماش خسته است. همش تو فکره. به زور میخنده. و هر بار که با هم سکس میکنیم و میخواد بره همه اینها انگار عوض شده. میشه همون جوون شاداب و دوست داشتنی. خوب هی بیاد من بسازمش، خوشکلش کنم، خندونش کنم بفرستمش پیش اون زنیکه که اسم خودش را گذاشته همسر؟ کدوم همسر خانوم محترم؟ تو هوای کیر شوهرت هم نمیتونی داشته باشی. تو هرقدر هم که زن به قول ما اصفهانیا "با کمالاتی" باشی بازم به درد این بده خدا نمیخوری. خانومم پاشو جمعش کن. وقتی شوهرت آبشو تو دهن من خالی میکنه اون آهی که میکشه از جیگرش میکشه. ما زنها که حرف همدیگه را خوب میفهمیم. من اگه نفهمم مردی که باهاش خوابیدم چیکارست و چی میخواد برا لای جرز دیوار خوبم. تو که زنشی چطور نمیفهمی اینو؟ 
حالا همه اینها به کنار. کی این دوتا بدبخت را مجبور کرده به هم بچسبن و به پای هم بسوزن. من که پای حرفهای خانومش ننشستم، اما اون هم حتماً یه دنیا درددل داره که بگه. شمایی که پرسیده بودی چیکار کنیم که خانومها حشری شن، خانومها تا وقتی اینجورین حشری نمیشن. و تا حشری نشن دلشون کیر نمیخواد. آقایون اینو تو گوشتون فرو کنین. اگه کس خانومتون یا دوست دخترتون خیس خیس نیست، اون کیر لامصب را فرو نکنین. هی هم نرین نمیدونم ژل و کاندوم خاردار و کاندوم ویبره دار و کوفت و زهرمار بخرین. زنی که آماده نیست با شما به ارگاسم برسه با این حرفا نمیرسه. حالا فقط هم مشکلات جنسی نیست. اون خانوم شاید از شلختگی این بنده خدا به ستوه اومده. شاید فهمیده که این یه سر و سری با یکی دیگه داره. آقا شاید اصلاً از هیکل این آقا خوشش نمیاد. شاید از قیافه اش خوشش نمیاد. 
خوب این ازدواج چه چسب مسخره و نامأنوسیه که این دوتا بدبخت را به هم چسبونده؟ این چه تعالی روحی و معنوی داره به این دو نفر میده؟ بارها شده این دوست من بهم میگه اگه از خجالت (شما بخونین رودروایسی) خانواده هامون نبود تا حالا صد باره ازش جدا شده بودم. خوب این چه عمریه که 30 سالش به خاطر رودروایسی 4 تا آدم دیگه به عذاب و سوهان کشی روح بگذره؟ 
البته بگم ها، شما اگه بچه دارین همه این حرفها را نشنیده بگیرین. بچه عزیزترین و مظلوم ترین موجود دنیاست که احتیاج به هم پدر داره و هم مادر. ولی حتی پدر و مادر بچه هم لازم نیست با هم ازدواج کرده باشن. هست؟ بذارین بچه بزرگ بشه، بعد اگه از همدیگه خوشتون نمیومد هر کدوم بره پی زندگی خودش. نمیفهمم ازدواج کجای این قضیه میشینه. 

ببخشید من یه کم دلم پر بود امروز. ولی لازم داشتم که بنویسم. دیگه هم نمیخوام ادیتش کنم. همین الان پستش میکنم. اگه هم خواستین در جوابش بهم فحش بدین یا بهم آفرین بگین همین پایین هرچی تو دلتونه بنویسین. بذارین اقلاً اینجا یه کم به هم فحش بدیم دلمون خالی شه ;)

جواب نامه خواننده عزیز وبلاگ

دوست عزیزم. اول از همه بابت تأخیر زیاد در جواب به نامه شما معذرت میخوام. این تأخیر اصلاً از سر سهل انگاری نبود.بلکه در تمام این مدت داشتم به این که چطور به نامه شما جواب بدم فکر میکردم. راستش جواب دادن به چنین سؤالی اون هم از طریق ایمیل خیلی راحت نیست. به اضافه این که تخصص من روانشناسی سکس هست و مشکلی که شما بهش اشاره کردید بیشتر به حوزه روابط اجتماعی و خانوادگی مربوط میشه. راستش خیلی با خودم کلنجار رفتم که آخر جواب بدم یا نه و در نهایت به این نتیجه رسیدم که فقط یه کم مشورت بهت بدم. به عنوانم یه دوست، یا یه خواهر یا هرچی که خودت دوست داری. واقعیتش را بگم ترسیدم از این که بخوام کسی را از پشت ایمیل و وبلاگ راهنمایی کنم و نتیجه اون چیزی نشه که منظورم بوده. بنابراین جواب من را به پای نظر یه متخصص نگذار . فقط و فقط یه گپ دوستانه است.
قبل از هر چیز اون قسمتیش که به تخصص من مربوط میشد را جواب بدم و اون این که تو یکی از فانتزیهات داشتن سکس با خانوم های اطرافته. این اصلاً چیز بدی نیست و مشکل جنسی محسوب نمیشه. هر آدمی میتونه هر فانتزی سکسی که دلش میخواد داشته باشه. هرچند اون فانتزی حتی خشن یا غیر انسانی یا چندش آور به نظر بیاد. من توی دانشگاه به مواردی برخوردم که یه آقا مثلاً فانتزیش تجاوز به دختران نوجوان بوده و برای درمانش به ما مراجعه کرده یود. خوب این کار بسیار زننده و انجامش مصداق بارز بیماری جنسی و توی قانون مدنی انگلیس به عنوان یه جرم بزرگ محسوب میشه. اما ایشون فقط اینو توی ذهنش نگه داشته بود و به مرحله عمل نرسونده بود. در مورد شما هم تا وقتی که انجامش ندادید که صرفاً تو محدوده تفکرات شماست و مشکلی ایجاد نمیکنه. و اگه انجامش دادید از حوزه تخصص من باز هم کار عجیب و غریبی نیست و خیلی خیلی از آقایون و خانوم ها را میشناسم که در عین حال که درگیر خانواده و ازدواج هستند، اما روابط جنسی با دوستان یا اطرافیان و یا در ازای پول دارند. از لحاظ روانشناسی سکس این موضوع اصلاً چیز عجیبی نیست، اما از لحاظ روابط اجتماعی و خانوادگی خیلی خیلی به نوع رابطه شما با خانومت و خانوادت بستگی داره. به همین خاطر در این مورد من چیزی نمیتونم بگم. 
چیزی که من از نامه ات برداشت کردم یه زوج جوونه که تازه بچه دار شدن و حالا روابط جنسیشون سرد شده. با توجه به این که تو هنوز توی سن خیلی جوون هستی، نمیتونی نیاز جنسیت را طرد کنی و در نتیجه زیاد بهش فکر میکنی. این مهمترین دلیلیه که میگی در طول روز همیشه احتیاج به سکس داری و اگه چند نفر را هم بکنی باز ارضا نمیشی. در صورتی که من مطمئنم اینطور نیست و تو به محض این که یه بار آبت بیاد شاید تا چند روز از فکر سکس بیای بیرون. 
یکی دیگه از دلایلی که احتمالاً باعث میشه نیاز جنسیت بالا بره و البته خودت بهش اشاره نکردی حدس میزنم تماشای زیاد فیلم پورن یا همون فیلم سوپر باشه. تماشای فیلم سوپر با توجه به این که به خصوص مرد را خیلی تحریک میکنه میتونه اثر بزرگی توی بالا نگه داشتن سطح میل جنسی داشته باشه. به اضافه این که تو وقتی فیلم سوپر نگاه میکنی حتماً فیلم هایی انتخاب میکنی که فانتزی های جنسی خودت را بیشتر نشون میدن و همین باعث هرچه پررنگ تر شدن این فانتزی ها تو ذهنت میشه. باز اگه بخوام مثال بزنم زوجی را میشناختم که خانوم خیلی تمایلی به سکس دهانی نداشت. و این موضوع به یکی از فانتزی های سکسی مرد تبدیل شده بود و حالا یکی از مشکلات خانوم این بود که شوهر موقع خواب خیلی وقت ها راجع به این موضوع حرف میزد و به خاطر همین از خوابیدن توی خونه دوستان و فامیل میترسید. اینها همش نمونه هایی هستن که نشون میده یه فناتزی سکسی یا حتی فکر کردن به سکس چقدر میتونه ذهن آدم را مشغول نگه داره. 
اما در مورد مشکل تو با خانومت، تا جایی که سواد من قد میده به نظرم میاد که رابطه شما از یه یکنواختی رنج میبره. معمولاً زوجهای جوانی که بچه دار میشن، توجه خانوم خیلی به بچه معطوف میشه و در نتیجه یه حالت سرخوردگی توی شوهر به وجود میاد. همین باعث میشه که شوهر نتونه مثل قبل علاقه خودش را به همسرش نشون بده و این علاقه تنها چیزیه که خانوم را برای انجام سکس تشویق میکنه. بنابراین یه دور منفی پیش میاد که مرد روز به روز سرخورده تر و زن روز به روز بی میل تر میشه. در مورد پسر و دخترهایی که بچه ندارند هم ممکنه این موضوع اتفاق بیفته و میتونه دلایل مختلفی داشته باشه. مثلاً این که پسر همیشه یه راست بره سراغ سکس یا این که همیشه تو یه پوزیشن سکس داشته باشن. شاید باورت نشه که همین موارد به نظر کوچیک چقدر باعث مشکل بین زوج ها میشه. این که چقدر از مردها مشکل اساسیشون اینه که همسر یا دوست دخترشون موقع سکس "فقط به پشت میخوابه و پاهاشو باز میکنه".  و این که چقدر از خانوم ها مشکلشون اینه که تا میرن تو رختخواب شوهر "شورتش را که در میاره یه کیر بزرگ و آماده از توش در میاد که همون لحظه یه کس میخواد و نه چیز دیگه". اینه که به نظرم سعی کن یه مقدار تغییر تو زندگیتون ایجاد کنی. بذار زندگیتون یه کم باز آب و رنگ بگیره و خانومت حتماً بیشتر به سکس علاقه نشون میده. دوستی داشتم که تو کار تعمیر و نگهداری تخت و مبل و کلاً لوازم چوبی بود و با چند تا هتل قرارداد داشت. یادمه یه بار بهم میگفت "سحر باورت نمیشه چقدر از این هتل ها کار برام در میاد. از بس که از این تخت های هتل کار کشیده میشه. انگار ساخته شدن که آدمها روشون همدیگه را بکنن". و راست میگفت. چون مسافرت از اون چیزاییه که یکنواختی را از بین میبره و به محض این که از بین رفت هر زن یا مردی دلش سکس میخواد. 

و در آخر بگم من اصلاً منظورم این نیست و انتظارم هم این نیست که همه مسئولیت متوجه تو است. به هیچ وجه. اگه میتونستم با خانومت هم حرف بزنم دوست داشتم بهش یاد بدم که چطور مردش را برای خودش نگه داره. شاید باورت نشه، اما من با این که خودم زنم، خیلی دل پری از خیلی از خانوم ها دارم. ما خانوم ها و به خصوص خانوم های ایرانی اشتباهات کشنده زیادی در روابط خودمون مرتکب میشیم و بعد تقصیرش را به گردن مردها میندازیم. حالا البته اینجا فرصت صحبت کردن راجع به همه این مسائل نیست.
امیدوارم تونسته باشم کمکی بهت بکنم. و باز هم اگه بقیه نظری راجع به هر قسمت از حرفهام دارم خوشحال میشم که بگن.

شب سرد و تنهای جزیره

هر چقدر هم که آدم دور رو برت باشد. هرچقدر هم که دوست و آشنای دور و نزدیک داشته باشی، گاهی تنهایی مچاله ات میکند. اینقدر که از سر کار که راه میفتی کوله ات را می اندازی روی دوشت، گوشی ها توی گوش، دستها توی جیب و قدم میزنی. حتی هدفی نیست. نه حتی به خانه هم نمیخواهم برسم. اما مگر چثدر میشود توی خیابان راه رفت؟
به خانه که میرسیم کسی منتظرم نیست. مدت هاست که این را میدانم. لباسهایم را همینجور که در میاورم پرت میکنم روی تخت. حتی حال و حوصله پوشیدن لباس خانه ندارم. بدون این که بدانم کدام CD توی دستگاه است روشنش میکنم. سیگاری آتش میکنم و کنار پنجره به تماشای شهر رنگی و روشن مینشینم. انگار همه یادها و احساس ها از جایی سر برآورده اند. یاد پدر و مادرم. یاد خواهرم که هنوز جایی توی ایران زندگی میکند و هفته ای یک بار تلفنی و ایمیلی و ... یاد خانه کودکی هایم. یاد مدرسه و دوستان بچگی. یاد زاینده رود که حالا همه میگویند دیگر خشک شده. یاد شیطنت های دبیرستان توی چهارباغ. یاد اولین باری که عاشق شدم. یاد اولین باری که عشق بازی کردم.... یاد همه یادهایی که جایی جا گذاشتمشان.
و کم کم چراغ ها و نورها و رنگ ها تیره میشوند، پخش میشوند. انگار همه شان را آب دارد میبرد. سیگارم تمام شده. یکی دیگر روشن میکنم. گور پدر سلامتی. گور پدر زندگی. انگار دارم سرفه میکنم. اما نه، سرفه نیست. هق هق است. بگذار هرچه میخواهد با من امشب بکند. بگذار این بغض لعنتی را خالی کند. بگذار توی همه این تنهایی یکی صدایم را در بیاورد.
از صدای بوق یک ماشین بیدار میشوم. هنوز کنار پنجره هستم. اما از آن همه رنگ و نور و حرکت دیگر خبری نیست. به ساعت نگاه میکنم. نزدیک 2 نصفه شب شده. دلم نمیخواهد بخوابم. لپتاپم را برمیدارم و شرح حال امشبم را مینویسم.

نامه یک خواننده وبلاگ

دوستان، این هفته یکی از خواننده های وبلاگ به من ایمیلی زده بود که من ترجیح دادم بدون هیچ تغییری اینجا بذارمش و از همه بخوام راجع بهش بحث کنن. چون فکر میکنم احتمالاً مشکل خیلی های دیگه هم هست. من خودم هم توی بحث ها شرکت میکنم و اگه دیدم مورد توجهه حتی یه پست جداگونه هم راجع بهش مینویسم. 
این هم متن نوشته دوست عزیزمون که من اطلاعات شخصیش را از توش حذف کردم:


سلام سحر جان.

ممنون که به درخواستم برای دادن ایمیلت در وبلاگت جواب مثبت دادی.
همونطور که گفتم من از لحاظ جنسی‌ بسیار تحتِ فشار هستم. در <...> زندگی‌ می‌کنم و زن هم دارم.
اگر روزی ۳-۴ بار هم سکس داشته باشم باز هم با دیدن یک زن دیگه دست و دلم می‌لرزه. به شکل عجیب و غریب به زنهای شوهر دار متمایل هستم. حتی زنهای صمیمی‌‌ ترین دوستانم. (این مسئله اذیتم میکنه که احساه نارفیقی بهم دست میده!!)
اما تا حالا با هیچ زن شوهر داری سکس نداشتم و نمیدونم آیا این کارم درست هست یا نه (بهم کمک کن در این مورد)
از دوره نوجوونی تا حالا که <...> سالم هستش همیشه مورد توجه دختر‌ها بودم. چهره نسبتا خوبی‌ دارم و در موقع حرف زدن هم بسیار شوخ مزاج هستم و شوخی‌‌های سکسی‌ هم زیاد می‌کنم.
اهل سکس با فاحشه هم نیستم چون هم احساس توالت عمومی‌ بهم دست میده و هم از مریضی و این حرفا میترسم. اونقدر بهم فشار اومده که رفتم از سکس شاپ از این آلت‌های مصنوعی زنانه گرفتم (کس مصنوعی) و باهاش خودم رو ارضا می‌کنم. اما میل جنسی‌ من نمیخوابه که نمی‌خوابه. با زنم به شدت اختلاف دارم و فقط به خاطر بچه ام باهاش موندم. چون بچه‌ام به شدت به جفتمون احتیاج داره.
توی ایران که بودم قبل از ازدواج ۲-۳ بار سکس داشتم و فیدبک هایی که گرفتم این بود که من آلت بسیار بزرگ و کلفتی‌ دارم. (حدود ۲۰ سانت) زنهای که باهاشون بودم خیلی‌ باهام حال میکردند اما زنم به سکس هیچ علاقه‌ای نداره. من فکر می‌کنم شاید آلت من براش بزرگ هست و دردش میاد. اما من همیشه آماده ‌اش می‌کنم وبدون اغراق شاید 80 درصد مواقع ارگاسم میشه اما باز دفعه بعد تمایل نشون نمیده و من از التماس برای سکس بیزار هستم. خیلی‌ دلم میخواد یه دوس دختر داشته باشم تا باهاش سکس بکنم اما با شرایط من سخت هست.
چند تا از زنهای شوهر دار دور و برم هم به محض دیدن تمایل از جانب من باهام ارتباط برقرار کردند و دور از چشم شوهراشون بهم تلفن میزنن و حرفهای نسبتا تحریک کننده زدند اما من تا الان خودم رو نتونستم به سکس با اونها راضی‌ کنم و اگر میخواستم می‌تونستم دونه دونشون رو بد بکنم. اگر چه در خلوت خودم به یادشون هستم!!!!
خلاصه گیر کردم بین میل جنسی‌ وحشتناک خودم - تمایل به سکس با زنهای شوهر دار - زن سرد و بی‌ روح خودم ...
من دارم تو خارج از کشور زندگی‌ می‌کنم و همزمان دارم <...> میخونم. سرم بسیار شلوغ هست اما این مسئله ولم نمیکنه. دائماً حشری هستم.
بهم کمک کن سحر جان.. باور کن تمام حرفهائی که بهت زدم عین واقعیت بود و احساس می‌کنم تو میتونی‌ به خاطر صراحت لهجه ا‌ت بهم کمک کنی‌ تا بتونم از زندگی‌ جنسی ام راضی‌ باشم.

به تو که فکر میکنم


خیلی وقت پیش، وقتی یک نفر  را خیلی دوست می داشتم متن زیر را برایش نوشتم. امروز بعد از سالها دیگر نه به آن شخص نیازی دارم و نه احساسی. و نه دیگر به نگه داشتن این متن. برای اولین و آخرین بار اینجا مینویسمش و تمام.
********************
به تو که فکر میکنم
به تو که فکر میکنم انگار کسی همه رگهای تنم را از درون میکشد
به تو که فکر میکنم انگار تمام تنم آتش میشود
به تو که فکر میکنم انگار کسی معجون عشق و شهوت به خوردم میدهد
انگار شیطان کنار گوشم آواز میخواند
انگار حوا سیب در دست به نظاره ام نشسته است
به تو که فکر میکنم پستانهایم تیر میکشند
به تو که فکر میکنم دهان زنانگی ام آب می افتد
به تو که فکر میکنم تمام تنم نبض میشود
و با هر طپش نبض، شهوتی پنهان به زنانگی ام راه پیدا میکند.
به تو که فکر میکنم، دهانم خشک میشود، آتش میشود، شهوت میشود
به تو که فکر میکنم دهانم عطش تنت را میگیرد و زبانم بهانه اش را
به تو که فکر میکنم زن بودنم در زنانگیم خلاصه میشود
به تو که فکر میکنم همه شهوت میشوم، پتیاره می شوم، بی شرم می شوم
دلم هوای آغوشت را میکند
دلم برای بوسیدنهایت تنگ میشود
دلم برای مردانگیت یک ذره میشود
تنم برای بوسه هایت، برای دستهایت، برای دهانت، و برای تنت داغ میشود
به تو که فکر میکنم خودم را با تو میبینم،
که با تو خوابیده ام،
که با تو به اوج رسیده ام
و با تو آرام گرفته ام
به تو که فکر میکنم، همه زنانگیم همه مردانگیت را میخواهد
و همه تنم همه تنت را
به تو که فکر میکنم عجیب بی شرم میشوم
آنقدر که دلم میخواهد برهنه شوم، که برهنه شوی
و تن برهنه ام را از آن خود کنی. و آن کنی که آرامت میکند. که من آرامشم را در آرامش تو میابم.
آتش میشوم وقتی به تو فکر میکنم

سحر، تیرماه 1387


روابط دختر و پسر اینطرف دنیا

راستش بعد از چند تا کامنت که بین من و چند تا از دوستای خوب وبلاگ رد و بدل شد، تصمیم گرفتم راجع به نوع روابط جنسی آدمها بیرون از ایران بنویسم. گرچه من فقط میتونم راجع به روابط توی انگلیس توضیح بدم، اما این فرهنگ توی اغلب کشورعای دیگه هم کم و بیش رایجه. اما قبل از این که وارد بحث بشم توضیح بدم که هیچکدوم از چیزهایی که من اینجا مینویسم به معنی نفی و یا تأیید اون رفتار نیست. من فقط سعی میکنم واقعیت ها را اونطوری که دیدم توضیح بدم. فارغ از رشته تحصیلیم و به خصوص گرایش فانتزی های سکسی. 
اول از همه، اینجا روابط جنسی هر کسی که به 18 سال رسیده باشه فقط و فقط به خودش مربوطه. هیچ قانونی (نوشته یا نانوشته) روابط جنسی آدم ها را کنترل نمیکنه. به خاطر همین کسی که به سنین نوجوانی و جوانی میرسه، میتونه با هر کس و هرجا و هر موقع سکس داشته باشه. و مهم این که داشتن تعداد زیادی رابطه جنسی با آدم های متعدد به هیچ وجه عمل ناپسندی محسوب نمیشه. 
این اما تا اونجا پیش میره که دختر یا پسر به یه نفر دیگه متعهد میشه. باز بر خلاف ایران، این تعهد از جنس ازدواج نیست. بلکه اون چیزیه که اینها بهش دوست دختر یا دوست پسر میگن. بنابراین یه تفاوت عمده بین این مفهوم توی ایران و بیرون از ایران وجود داره. مفهوم دوست پسر یا دوست دختر اینجا دقیقاً همون تعهداتی را با خودش در بر داره که مفهوم شوهر یا زن توی ایران داره. وقتی شما دوست پسر داری، یعنی متعهد شدی که که با پسر دیگه ای نخوابی. شما وقتی با یه پسر دوست میشی و تصمیم میگیرین که دوست دختر و دوست پسر همدیگه باشین، هیچ کدوم از طرفین کاری نداره که شما قبلش با چند نفر خوابیدین و چی کارا کردین. مهم اینه که از الان تصمیم میگیرین فقط با هم بخوابین و نه با کس دیگه. برای این تعهد نه قانونی هست و نه چیز مذهبی محسوب میشه. همه چیز فقط و فقط تعهدات و تصمیمات بین آدم هاست. شما میتونی با دوست پسرت یا اگه پسری با دوست دخترت بچه دار بشین. میتونین با هم خونه بخرین. میتونین با هم توی یه خونه زندگی کنین. و میتونین اگه نخواستین از هم جدا شین. چیزی که ازدواج این وسط اضافه میکنه یه تعهد بلند مدت تر و محکم تره. فقط همین. وقتی شما ازدواج میکنین قانونی میاد وسط که اگه خواستین از هم جدا شین معلوم میکنه اموال مشترک مال کیه و ... 
اینجا هم مثل ایران و خیلی جاهای دیگه دنیا، فاحشگی به عنوان یه شغل مقبولیت اجتماعی نداره. گرچه توی خیلی از کشورها یه شغل قانونی محسوب میشه که شما بابتش مالیات هم میدی. گرچه من شخصاً با این موضوع که خیلی از مردم فاحشه ها را طبقه پایین جامعه میدونن مشکل دارم، اما خوب این واقعیتیه که وجود داره. اما باز یه تفاوت عمده بین ایران و انگلیس توی تعریف این مفهوم هست. توی ایران به محض این که شما خارج از چارچوب ازدواج با کسی بخوابی اسمتون میشه جنده. اما اینجا جنده یا فاحشه کسیه که به ازای دریافت پول با مردهای غریبه سکس میکنه. شما اگه از شوهرت یا از دوست پسرت جدا بشی، آزادی که با هرکسی که میخوای بخوابی. و این اصلاً چیز بدی نیست. 
از لحاظ نوع پوشش و لباس، اینجا بیشتر چیزیه که مردم برای زیبایی میپوشند تا برای پوشیدگی. و نوع لباس پوشیدن افراد به هیچ وجه بیانگر شخصیت و به قول دوستان داخل ایران عفتشون نیست. اینجا سکسی بودن برای یه خانوم چیز منفی نیست. خیلی از خانوم ها اتفاقاً سکسی لباس میپوشن و از این که همکارشون یا دوستشون بگه چقدر امروز سکسی شدی یا چقدر امروز خوشکل شدی نه تنها ناراحت نمیشن بلکه خوشحال میشن و تشکر میکنن. اینجا بدن من به عنوان یه زن فقط متعلق به خودمه و نه حتی دوست پسرم یا شوهرم. میتونم به هرکس که دوست دارم نشونش بدم. میتونم هرجور که میخوام آرایشش کنم. باز هم میگم اینهایی که من میگم فقط حد و حدود آزادی های فردی هستند. و گرنه همه آدم ها لزوماً اینطور نیستن. ممکنه مردهایی باشند (که هستند) که دوست ندارن دوست دخترشون لباس خیلی باز بپوشه. که دوست ندارن با شلوارک خیلی کوتاه بره سر کار. که پستانهاش خیلی از توی یقه پیدا باشه. اما اینها همه تفاوت های شخصیتی بین آدم ها هستند. گرچه خیلی از این رفتارها موقعی که برای طرف مقابل آزاردهنده میشن به راحتی میان و به روانشناس مراجعه میکنند. خیلی از رفتارهایی که سعی در مالکیت طرف مقابل دارند ریشه هایی درون شخصیت آدم دارند که میشه با چند جلسه روانکاوی پیدا کرد و اصلاحشون کرد. 
و آخرین و شاید یکی از مهمترین تفاوت هایی که الان توی ذهنم هست این که اینجا رابطه جنسی یعنی به عبارت خیلی روشن فرو کردن اندام جنسی مرد توی اندام جنسی زن و یا سکس دهانی و یا هر کار دیگه ای که باعث ارضا شدن جنسی طرف مقابل بشه. مثلاً مرد آبش بیاد یا زن به ارگاسم برسه. غیر از این را معمولاً رابطه جنسی محسوب نمیکنند. اولاً که اینجا بغل کردن و بوسیدن یه چیز خیلی حیلی عادی بین زن و مرد حساب میشه. در حد دست دادن آقایون با هم توی ایران. من وقتی یه همکار یا دوستم را میبینم و از دیدنش خوشحال میشم میبوسمش. و بغلش میکنم. هرچی بیشتر بهش نزدیک باشم و هرچی بیشتر دلم براش تنگ شده باشه محکم تر و طولانی تر بغلش میکنم. اما این به هیچ وجه رنگ و بوی سکس نداره. اما حتی از این حد که بگذریم هم رابطه های بین زن و مرد تا وقتی به اون مرحله نرسه رابطه جنسی محسوب نمیشه. اینجا هم خیلی پیش میاد که یه زن و مرد از هم خوششون میاد. مثلاً دوتا همکار یا هم کلاسی. ممکنه هردوشون ازدواج کرده باشند یا دوست پسر داشته باشن. ممکنه این رابطه نزدیک هم بشه، اما تا وقتی که به دوست داشتن، بوسیدن لبها و سکس نرسه خیانت محسوب نمیشه. خوب من همینجا اعتراف میکنم که رابطه ای که من با چند تا از همکارام پیدا کردم و به خاطرش نهایتاً از شوهر اولم جدا شدم طبق عرف اینجا خیانت محسوب میشد. گرچه من از انجام اون کار پشیمون نیستم، اما شاید راه درستش این بود که اول از شوهرم جدا میشدم. 
امیدوارم تونسته باشم یه مقدار راجع به روابط زن و مرد توی انگلیس و احتمالاً خیلی جاهای دیگه یه دید کلی بهتون داده باشم. خوشحال میشم اگه سؤال یا مطلبی داشتید با من در میون بگذارید. 

دوست ایرانی من

چند وقتی میشه که باهاش دوست هستم. مرد نسبتاً جا افتاده ایه. نه که سنش زیاد باشه، اما حدودای 40 ساله میزنه. راستش هیچوقت ازش نپرسیدم سنش چقدره. آدم سنش که بالاتر میره نسبت به این سؤال حساس تر میشه. بر خلاف مردهای دیگه ای که باهاشون دوست بودم و سکس داشتم این یکی ایرانیه. این یکی هم از مشتری های تقریباً ثابت کتاب فروشیه و حداقل هفته ای یک بار اون طرفها پیداش میشه. تفاوت بزرگش با بقیه دوست های دیگه ام اینه که متأهله و با خانومش اینجا زندگی میکنند. خانومش را خیلی خیلی دوست داره و همیشه تأکید میکنه که به هیچ وجه حاضر نیست زندگی خانوادگیش لطمه ای بخوره. میگه هیچوقت تو زندگیش زن دیگه ای غیر از خانومش را دوست نداشته. گرچه چند باری سکس در ازای پول را تجربه کرده. اما این فقط برای جنبه سکسش بوده و نه برای دوست داشتن. راستش نمیدونم حالا که من ازش پولی نمیگیرم چه حسی نسبت به رابطمون داره. شاید من فقط براش یه سنگ صبورم که همه تضادهای روابط قبلی و فعلیش را برام حرف میزنه. شاید فقط با این کار آروم میشه. شاید که نه، حتماً همینطوره. خودش یه بار گفت اگه دوست ندارم سکس کنیم اشکالی نداره، فقط میخواد یه دوست داشته باشه که فارغ از هر چیز دیگه بتونه حرفهاش را بهش بزنه. یه دوستی که اینقدر باهاش راحت باشه که بتونه از خصوصی ترین رابطه هاش با کلمات ساده و بدون هیچ تکلفی حرف بزنه. و در عین حال اینقدر دور باشه که این حرف زدن ها را بتونه مثل یه خواب شب، وقتی به زندگی واقعیش برگشت بذاره کنار. انگار که هیچوقت اتفاق نیفتاده. انگار که هیچ کس تو این دنیا چنین چیزی را ازش نشنیده.
آدم موجهیه. کار خیلی خوبی داره. درآمدش خیلی خوبه. شیک لباس میپوشه. همیشه مرتبه. بین همکارها و دوستاش هیچکس حتی فکرش را هم نمیکنه که اون یه رابطه پنهانی با کس دیگه ای داره. و حتی فکر این که این رابطه ها ممکنه یه روز لو برن دیوونه اش میکنه. عکس زنش را بهم نشون داده. دختر خیلی خوبی به نظر میاد. خوشکله. و حتی سکسی لباس میپوشه. خلاصه اش این که به نظر یه زوج ایده آل میان. اما من میدونم که اینطوری ها هم نیست.
شاید اگه من روانشناسی با گرایش سکس نمیخوندم هیچوقت نمیتونستم دلیل رفتار متضاد چنین مردی را بفهمم. شاید اگه من هم میخواستم مثل خیلی دیگه از زنهای ایرانی فکر کنم دلیل این موضوع را فقط "دله" بودن مردها عنوان میکردم. اما من فرق مردهای دله را با مردهای پابند میفهمم. حتی توی همون نگاه اول. این مرد دله نیست. این مرد مردی نیست که اگه پاش بیفته با هر زنی بخوابه. این مرد مردیه که حتی وقتی به زنی پول میده که باهاش سکس داشته باشه، اون چیزی که ارضاش میکنه خود سکس نیست.
من درد این مردهای کشورم را خیلی خوب میفهمم. و شاید فقط به همین خاطر تصمیم گرفتم که کمکش کنم. اون توی ایران بزرگ شده. بیشتر از 30 سال از عمرش را توی کشوری گذرونده که توش رابطه زن و مرد یه چیز نفرین شده و جرم بوده. بیشتر از 30 سال از عمرش که شامل همه دوران نوجوانی و جوانیش میشه. توی همه این 30 سال بهش یاد داده اند که حتی نگاه کردن به تن و اندام یه زن عمل ناپسندیده ای به حساب میاد. چه رسد به دست زدن بهش. چه برسه به سکس کردن باهاش. بهش یاد داده اند که ارزش یک مرد و یک زن اینه که بدن خودش را از هر گونه لذت جنسی محروم کنه تا اینکه اون را به همسرش تقدیم کنه.
حالا این مرد بزرگ شده، ازدواج کرده، همه اونچه را که جامعه مریض ایران بهش یاد داده مو به مو اجرا کرده. حالا اومده بیرون از ایران. چیزهای زیادی میبینه. میبینه که نوجوون و جوون اینجا لذت جنسی را به کرات تجربه میکنه. و وقتی که ازدواج میکنه همه اونچه را که باید تا حالا میکرده کرده. و حالا فقط به زندگیش میچسبه. حالا این مرد میبینه که جامعه چه کلاه گشادی سرش گذاشته. حالا فکر میکنه که تصور این که باید در تمام طول عمرش فقط و فقط بدن یک زن را تجربه کنه خیلی ناعادلانه است. حتی اگه اون زن همه عشقش باشه. اون نمیخواد به زنش خیانت کنه. اما چیزهایی هست که زنش نمیتونه بهش بده. اون فقط میخواد اون عادت های کهنه را دور بریزه. اون میخواد یاد بگیره که زنهای دیگه را بغل کنه و ببوسه بدون این که این کار شروع سکس باشه.  اون میخواد بدن های دیگه را لمس کنه. فقط برای این که بتونه از اون احساس لعنتی رها بشه. گاهی به فاحشه خانه میره فقط برای این که اونجا میتونه اونجا تا دلش میخواد به تن و بدن زنها زل بزنه. اون از رفتن به این جور جاها دنبال سکس نیست. اون فقط میخواد این زنجیرها را از دست و پای روحش باز کنه. فقط میخواد کنار یه زن غریبه بشینه و در حین صحبت به پستوناش زل بزنه. به دست و پاهاش دست بزنه. هر حرفی که دوست داره بهش بزنه. که کیرش بزرگ بشه و لازم نباشه قایمش کنه.
خوب ولی اون از من چی میخواد؟ این یکی از مهمترین سؤال های توی ذهنم بوده همیشه. یعنی من فقط براش یکی از همون زنها هستم که فقط مجانی همون سرویس را بهش میدم؟ نه. من قرار بوده قسمت های دیگه ای از روحش را آزاد کنم. قسمت هایی که باید همسرش باز میکرد و اون هم به خاطر همین زنجیرهایی که جامعه ایران به دست و پاش زده نمیتونه کمکی کنه. حالا این مرد ایرانی توی جامعه باز اینجا چیزهایی میبینه که دلش میخواد با همسرش تجربه کنه. و همسر که خودش گرفتاره نمیتونه کمکش کنه.
این مرد میخواد انواع مختلف سکس را با همسرش داشته باشه. میخواد سکس دهانی با همسرش داشته باشه. بخوره و خورده بشه. و همسر از هر دو بدش میاد. میخواد وقتی توی سکس آبش میاد به هیچی فکر نکنه و فقط خودشو رها کنه. اما همسرش نگران نجس شدن و کثیف شدن خودش و رختخوابه. میخواد همسرش را چنان به ارگاسم برسونه که جیغ بزنه و خودش را رها کنه. اما اون از این کار میترسه و جلوی ارضای خودش را میگیره.
و من همه اینها را از کجا فهمیدم؟ از اونجایی که این دوست عزیز هربار که با من میخوابه همه تلاشش برای ارضا کردن منه. هروقت که توی رختخواب منه بیشتر من از لحاظ جنسی ارضا میشم تا اون. دوست داره پستونهام را بخوره و بخوره و بخوره.  از این که من این کارو دوست دارم بیشتر لذت میبره تا خود ارضا شدنش. از این که من از دست زدن به آبش چندشم نمیشه خیلی لذت میبره.
و من میدونم. اون همه اینها را دوست داره، نه فقط به خاطر یکی دو دقیقه ای که لذت ارضا شدن را تجربه میکنه. بلکه به خاطر یک ساعتی که لذت آزادی را تجربه میکنه. لذت مرد بودن و زنی را ارضا کردن.