خیلی وقت پیش، وقتی یک نفر را خیلی دوست می داشتم متن زیر را برایش نوشتم. امروز بعد از سالها دیگر نه به آن شخص نیازی دارم و نه احساسی. و نه دیگر به نگه داشتن این متن. برای اولین و آخرین بار اینجا مینویسمش و تمام.
********************
به تو که فکر میکنم
به تو که فکر میکنم انگار کسی همه رگهای تنم را از درون میکشد
به تو که فکر میکنم انگار تمام تنم آتش میشود
به تو که فکر میکنم انگار کسی معجون عشق و شهوت به خوردم میدهد
انگار شیطان کنار گوشم آواز میخواند
انگار حوا سیب در دست به نظاره ام نشسته است
به تو که فکر میکنم پستانهایم تیر میکشند
به تو که فکر میکنم دهان زنانگی ام آب می افتد
به تو که فکر میکنم تمام تنم نبض میشود
و با هر طپش نبض، شهوتی پنهان به زنانگی ام راه پیدا میکند.
به تو که فکر میکنم، دهانم خشک میشود، آتش میشود، شهوت میشود
به تو که فکر میکنم دهانم عطش تنت را میگیرد و زبانم بهانه اش را
به تو که فکر میکنم زن بودنم در زنانگیم خلاصه میشود
به تو که فکر میکنم همه شهوت میشوم، پتیاره می شوم، بی شرم می شوم
دلم هوای آغوشت را میکند
دلم برای بوسیدنهایت تنگ میشود
دلم برای مردانگیت یک ذره میشود
تنم برای بوسه هایت، برای دستهایت، برای دهانت، و برای تنت داغ میشود
به تو که فکر میکنم خودم را با تو میبینم،
که با تو خوابیده ام،
که با تو به اوج رسیده ام
و با تو آرام گرفته ام
به تو که فکر میکنم، همه زنانگیم همه مردانگیت را میخواهد
و همه تنم همه تنت را
به تو که فکر میکنم عجیب بی شرم میشوم
آنقدر که دلم میخواهد برهنه شوم، که برهنه شوی
و تن برهنه ام را از آن خود کنی. و آن کنی که آرامت میکند. که من آرامشم را در آرامش تو میابم.
آتش میشوم وقتی به تو فکر میکنم
سحر، تیرماه 1387