سحر کم پیدا

سلام به همه دوستای گلم. من واقعاً شرمنده روی ماه همتون هستم که این مدت نرسیدم اینجا چیزی بنویسم و حتی توی فیسبوک هم نرسیدم هیچ فعالیتی داشته باشم. راستش این روزها سخت مشغول کارهای پایان نامه ام هستم که اگه خدا بخواد دیگه دفاع کنم و مدرکم را بگیرم. استاد راهنمام به شدت سختگیره و حسابی کلافه ام کرده. هفته پیش به شوخی بهش گفتم میخوای یکی از همین مباحث پایان نامه را به صورت عملی برات اجرا کنم و نمره ام را بدی برم؟ بهش برخورد. حق هم داشت. این چیزا شوخی بردار نیستند. به هر حال دیگه دارم دیوانه میشم. 
از اون طرف کار جدیدم هم شروع شده. همین اول کار یه پروژه از یه شرکت تولید کننده لباس زیر گرفته بودند و برای انجامش باید روزی 3-4 ساعت وقت میذاشتم که عکاس ازم در پوزیشن های مختلف عکس بگیره. حالا دیگه خودتون حدس بزنین چه شلم شوربایی شده زندگی من. از یه طرف راضی کردن تیم عکاسی و کارگردانی به این که بعد از ساعت کاری باهام کار کنن تقریباً غیر ممکنه. از اون طرف با همه نگرانی از پروژه پایان نامه ام، بارها میشه که کارگردان هی بهم غر میزنه که نشد، چرا لبخندت اینجوری بود، چرا چشمات اونجوری بود، چرا حواست به دوربین نبود، ...... 
شبها که میام خونه مثل جنازه میفتم و خوابم میبره. همین شام نخوردن و کم خوابیدن باعث میشه فرداش دوباره کارگردان تیم عکاسی غر بزنه که چرا چشمات حالتش خوب نیست و باز دو ساعت منو بشونه زیر دست گریمور و آرایشگر که میخوان دوتا عکس ازم بگیرن. بهش میگم این تبلیغات شورت و کرسته، تو واقعاً فکر میکنی کسی گودی زیر چشم منو ببینه؟ با عصبانیت میخنده و کارش را ادامه میده. 

خلاصه این برنامه این روزهای زندگی سحره. اگه میبینین این روزها زیاد پیدام نیست دلیلش اینه. 

آهان، یه چیز دیگه. و این که وسط این همه برو بیا و دعوا و کار، پریودم هم یه هفته ای عقب افتاد و من باز پشیمون از این که باز خریت کردم و بدون کاندوم سکس کردم در به در دنبال قرص و نگران از این که بالاخره این کار به کجا میرسه.