سیدعلیخان

آخر شبه و به شدت خوابم میاد. اما دلم میخواد این چند خط را اینجا بنویسم. چون به شدت منو برده تو نوستالژی سالهای سال پیش. حدودای سال 78 بود. من تازه دیپلم گرفته بودم و چون امیدی هم به قبولی توی دانشگاه نداشتم با خیال راحت تابستون برای خودم اینور و اونور میرفتم و با دوستام بیرون میرفتیم. اون موقع تازه خاتمی سر کار اومده بود و فکر میکردیم یه کم اوضاع بهتر شده و میتونیم راحت تر برا خودمون بگردیم. یکی از روزهایی که با یکی از بچه ها و دوست پسرش بیرون بودیم، نیروی انتظامی هر سه نفرمون را گرفت. هرقدر هم که التماس کردیم و حتی سعی کردیم من را رها کنن تا برم باباش اینها را خبر کنم فایده ای نداشت. اولش فکر میکردیم ببرنمون یکی از همین کلانتری های اطراف. اما وقتی شنیدم که سربازها صحبت از سیدعلیخان کردن بدنم مورمور شد. همیشه از بچگی از اسم سیدعلیخان وحشت داشتم از بس که همه گفته بودن که آدمهای اونجا عقده ای و نفهمن و هر بلایی ممکنه سر آدم بیاد. به هر حال هر سه نفرمون را بردن سیدعلیخان. اونجا از هم جدا شدیم و هرکدوممون را جداگونه بردن تو یه اتاق. دل تو دلم نبود. از همه بدتر دلم نمیخواست مامانم بفهمه. مدت زیادی توی اتاق موندم تا بالاخره یکی اومد سروقتم. یه خانوم چادری و بداخلاق که لهجه اش هم اصفهانی نبود و نمیدونم از کجا اومده بود. کیفم که دم در ازم گرفته بودن دستش بود و یه چادر مشکی کثیف بهم داد که سرم کنم. چادر را گرفتم. از بوش چندشم میشد. روش لکه های گنده گنده بود که یه لحظه تصور کردم دخترهای قبلی توش تف کرده اند. روسریم را کامل کشیدم جلو تا روی پیشونیم. فقط برای این که اون چادر کثافت به موهام نخوره. چادر را با اکراه سر کردم. خانومه همه محتویات کیفم را ریخت روی میز. اینقدر لجم گرفته بود که میخواستم برم همه چیزو از دستش بکشم بیرون و یکی بزنم تو گوشش. اما راستش میترسیدم. تقریباً به هرچی که توی کیفم داشتم گیر داد. اما بدتر از همه به لوازم آرایشم. همش میگفت دختر دبیرستانی برای چی این آشغالا باید باهاش باشه. هرچی اصرار کردم که من دبیرستانی نیستم و دیپلمم را همین روزها میگیرم فایده نداشت. بعد از یه کم سر و کله زدن با اون خانومه بلند شد و رفت بیرون و بعد از چند دقیقه با یه آقایی برگشت که ظاهراً درجه دار بود و مافوقش بود. آقاهه هم شروع به سؤال کرد و هرچی من جواب میدادم انگار نه انگار که چیزی گفتم و اون با همون لحن تحقیر آمیز خودش حرف خودش را تکرار میکرد. چند بار خواستم بهش بگم که اگه پدرم شهید نشده بود الان تیمسار پایگاه هشتم بود و تو جرأت نمیکردی با دخترش اینجوری حرف بزنی. اما هر بار حرفم را قورت دادم، چون میدونستم با آدم عقده ای مثل اینها هرچی کمتر سر به سر بذارم احتمال سالم بیرون رفتنم بیشتر میشه.
آخر بعد از بیشتر از یک ساعت سؤال و جواب که توش انواع و اقسام تهمت ها به من زده شد و هزارجور توهین بهم شد، خانومه اومد بازوم را گرفت و منو که داشتم مثل بارون اشک میریختم برد و پرت کرد تو یه بازداشتگاه کوچیک که توش شیش هفت تا دختر دیگه هم بودن. بعد از یکی دو ساعت اومدن صدام کردن و بردنم بیرون. مامانم و شوهر خواهرم اومده بودن دنبالم. روم نمیشد تو چشمشون نگاه گنم. مامانم بغلم کرد و من بغضم تو بغلش ترکید. رفتیم خونه و ظاهراً همه چیز تموم شد. اما اینقدر روحم کثیف شده بود با مزخرفات اون آدمهای بیمار که تا مدت ها حالم بد بود. و از همه بدتر این که چرا نمیشد باهاشون حرف زد. که چرا حرف های منطقی من را قبول نمیکردن و فقط توهین میکردن.
این یکی دو روز، با کامنت های هموطن محترمی که پای پست های قبلی من کامنت گذاشته و من هرچقدر سعی کردم نتونستم به صورت منطقی باهاش حرف بزنم بی اختیار یاد اون خاطره تلخ افتادم که از ذهنم رفته بود. نمیدونم، شاید این خشونت کلامی و نشنیدن حرفهای دیگران سمی است که به تدریج از طریق همین مجاری حکومتی توی جامعه تزریق شده و الان تو وجود همه ما مقداریش وجود داره. 

۲۰ نظر:

  1. همین که آشغالی مثل تو را گرفته بودن و برده بودن نشون میده که خیلی هم کارشون را خوب بلدن. هرچی جنده هایی مثل تو و امثال تو را جمع کنن جامعه سالم تر و پاک تر میشه. اگه به خاطر کثافت هایی مثل تو نبود من الان شوهرم و زندگیم را داشتم و مثل آدم زندگی میکردم.

    پاسخحذف
  2. سیکتیر بابا. تو شوهرت کس لیس بوده به این بنده خدا چه ربطی داره؟ این که شوهرتو نقاپیده. این خودش از بی شوهریه که در به در دنبال دادنه.

    پاسخحذف
  3. پاسخ‌ها
    1. نفهمیدم منظورت چیه. یعنی نمیدونم فرار به جلو یعنی چی.

      حذف
  4. تو که نباید انتظار داشته باشی آدمای سالم رو اینجا جمع کنی ! از اون الاغ "ن س" که برات کامنت گذاشته بگیر تا من بیمار دچار خشونت کلام.اهرا زورت فقط به ما رسیده!

    پاسخحذف
  5. من مخاطبینم را انتخاب نمیکنم و سانسور هم نمیکنم. بهشون توهین هم نمیکنم. زورم هم به هیچکس نرسیده. گردنم هم از مو باریکتره. اگه شما هم احساس کردی من بهت توهین کردم من عذر میخوام. اما به نظر خودم فقط سعی کردم آگاهت کنم که مشکلت چیه.
    خانم ن س، شما هم بهتره برای مشکل خودت دنبال مقصر بیرونی نگردی. باز هم این از اون خصلت هاییه که سالهاست تو جامعه ترویج شده و الان خیلی ها بهش گرفتارن. من بار ها همینجا توضیح دادم که ریشه خیلی از بداخلاقی های مردها توی ما زنهاست. اگه ما بلد بودیم با مردها چطور رفتار کنیم رفتارشون به مراتب از اینی که میبینیم بهتر بود. من که شوهر شما را نمیشناسم. هیچ.قت هم تو زندگیم جنده نبودم. سکس چرا زیاد کردم، ولی جنده نبودم. شوهر کسی را هم ازش نگرفتم که هیچ، زندگی هایی را هم سعی کردم نجات بدم. شما عزیزم به جای گشتن دنبال مقصر به فکر چاره درد خودت باش که شوهر بعدیت هم مثل اولی نپره.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. اونوقت اگه ما بخوایم آگاهت کنیم مشکلت رو میشیم آدم متجاوز و خشن؟!

      حذف
  6. نه. شما تا وقتی که توهین نکنی و حرف دیگران را بشنوی قدمتون رو چشم. اما وقتی شروع کردی توهین کردن منم مجبور میشم

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. کدوم توهین؟ اینکه سناریو داستانهات کسشر هست؟ یا اینکه برات دلایل و مستندات منطقی و واضح آوردم بابت حرفهای بی اساست؟ :)

      حذف
    2. من هم که توهین نکردم. این که گفتم شعورت در اثر تبلیغات دولتی از بین رفته و ادبیاتت چاله میدونی شده؟ :)

      حذف
  7. من اینی که میگی خیانت مردها تقصیر خانومهاشونه را قبول ندارم. همونطور که برعکسش را قبول ندارم. خود من نزدیک 5 ساله که ازدواج کردم و الان چند ماهیه که با یه آقایی از همکاران دوست صمیمی شدیم و روابط مخفیانه نزدیکی با هم داریم. البته نه در حد سکس. اما از اون طرف هم شوهرم را خیلی دوست دارم. هیچوقت هم کاری نکرده که من را ناراحت کنه یا عصبانی کنه در این حد که بخوام بهش خیانت کنم. رابطه من البته اگه اسمش را خیانت میذاری چیزیه که من خودم خواستم. هیچ کمبودی هم تو زندگیم نداشتم و ندارم.

    فقط خواستم بگم این که آدم دلش کس دیگه ای را بخواد ربطی به همسرش نداره. پیش میاد.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. wow you made my little sexy thing go hard ;) loved your story.

      حذف
    2. درسته. من هم البته منظورم این نبود. شاید یه کم عصبانی شدنم باعث شد اینطوری بنویسم p; منم باهات موافقم که این که آدم با چند نفر بخوابه (من اسمش را خیانت نمیذارم) لزوماً به قصد انتقام گرفتن از کسی نیست.

      اما توی کارم موارد زیادی دیدم که مردی که میخواسته با من بخوابه دلیلش فقط و فقط این بوده که اون چیزی که من بهش میدم را همسرش بهش نمیداده. اون چیز میتونه از موارد خیلی کلی مثل محبت و تفاهم تا چیزهای جزئی مثل سکس دهانی یا اجازه دادن برای ریختن آبش روی تنم باشه.

      حذف
  8. بحث هاي الكي و بيهوده. براي همه اين مشكلات توي فرهنگ اصيل اسلامي خودمون نسخه هاي ناب وجود داره و لزومي نداره شما سحر خانوم براي كسي نسخه بپيچي. شما فكري به حال خودت و زندگي تباهت بكن.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. خانوم محترم من برای کسی نسخه ای نپیچیدم. ادعای نسخه پیچی هم نکردم. به نسخه های پوسیده شما هم اعتقادی ندارم. زندگی من هم به خودم مربوطه. نه به شما و نه به هیچکس دیگه. تباه زندگی کسیه که به قصد پند و اندرز دیگران وبلاگ میخونه.

      حذف
  9. ما ایرانی ها استاد عوض کردن بحث و گرفتن حاشیه ها به جای اصل مطلبیم. این بنده خدا راجع به این که تو ایران که بوده گرفتنش و اذیتش کردن نوشته، بعد شماها گیر دادین که خودش چیکارست و کی باید خیانت کنه یا نکنه.

    پاسخحذف
  10. این پست آخرت جالب بود. در کل نوع نوشتنت را دوست دارم. تنها چیزی که برام سؤاله و دوست ندارم اینه که تو چطوری اینقدر راحت از سکس و قضایای زنانه مثل پریود و اینا حرف میزنی. تو خجالت نمیکشی؟ به خدا من که مرد هستم از این که کسی بفهمه من این چیزها را میخونم خجالت میکشم. تو چطور اینها را مینویسی؟ اون هم چیزهای چندش آوری مثل پریود و خون و ....

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. شما یه لحظه فکر نکردین اینطوری نوشتن شما ممکنه به من بربخوره؟ اگه من در مورد به قول شما قضایای مردونه اینطوری حرف بزنم شما ناراحت نمیشی؟ فکر کنم باید یه پست کامل راجع به این قضیه بنویسم.

      حذف
  11. ما فکر می کنیم که چون خودمون جنبه نداریم باید جلوی بی حجابی گرفته بشه. پس در غرب هم با وجود بی حجابی و وجود زیبایی های زیاد، همه زن ها یا مردها باید بنالند و بگند که فلان مرد زن من را گول زد و فلان زن مرد من را قاپید. ولی هیچ یک از این مشکلات تا این حد وجود نداره. مشکل ما و جامعه ما از جای دیگه است که خیلی ها از به زبون آوردنش ترس دارند ولی اسمشو شرم می زارند. باید خودمو درست کنیم و یاد بگیریم که اینقدر در زندگی شخصی آدمها دخالت نکنیم.

    پاسخحذف

مرسی از این که وقت میذاری و کامنت میذاری. سحر