کار، استقلال، اعصاب راحت ...

سحر خسته است. سحر همه امشب را زیر نم نم بارون و توی هوای سرد منچستر قدم زده. سحر دلش دیگه عشق نمیخواد. دوست داشتن هم نمیخواد. سکس هم نمیخواد. دلش هیچی نمیخواد. سحر امشب همه محله های ناجور منچستر را زیر پا گذاشته. اگه خانواده اش بفهمن که سحر همه دیشب را توی Piccadilly بالا و پایین رفته سرش را میبرن حتماً.
آسون نیست همه شب را دلت نخواد بری توی هیچ خونه ای و فقط توی خیابون قدم بزنی. آسون نیست همه شب یه موزیک غمگین گوش بدی، برای خودت اشک بریزی و از کنار زنهای خیابونی رد بشی که برای یه لقمه نون اونها هم همه شب را اونجا پرسه میزنن.
وقتی که دیروقت شد و دیگه امیدشون برای مشتری گیر آوردن کم شد میشد رفت و باهاشون حرف زد. حالا دیگه میدیدی که اون زنهایی که موقع نیمه شب لات بازی در می آوردن و فقط چشمشون به ماشین های توی خیابون بود که یکی سوارشون کنه یه دفعه میشکنن. میشن یه زن ضعیف. زنی که همه کمبودهاش حالا تو صورتش موج میزنه. زنی که حالا بدون نقاب چشمهاش پر درده. قصه این زنها با دوستانی که من دارم و توی brothel کار میکنند خیلی فرق میکنه. اونجا من دوستانی را میشناسم که بیشتر برای لذتش کار میکنن و حتی پولش براشون یه چیز باد آورده محسوب میشه. اونجا من دوستی دارم که کارش را درست مثل هر زن دیگه ای که کار میکنه دوست داره. که زندگی معمولیش خیلی هم خوبه و توی زندگیش موفق هم هست. اونجا دوستانی دارم که فقط روزها کار میکنن و پول این کار براشون اینقدری ارزش نداره که بخوان شبها با مردهایی که ممکنه خیلی هم آدم حسابی نباشن سر و کله بزنن. اما این زنها نه. اینها اکثراً از روی ناچاری تن به این کار داده اند. خیلیهاشون معتادن و صرفاً برای تأمین موادشون توی خیابون کار میکنن. توی این صنف هم مثل هر شغل دیگه ای آدم های شاد و افسرده پیدا میشن. من اسمشون را گذاشتم جنده های اشرافی و جنده های زیر شیروانی.
امشب نرفته بودم برای سکس. من هنوز هم با این که ضعیف شدم، اما هر موقع دلم سکس بخواد خیلی راحت تر از اینها میتونم به دست بیارم. کسی هم مزاحمم نشد. چون همه میدونستن دختری که بارونی تنشه و کلاه رو سرشه و گوشی تو گوشش مشغول آهنگ گوش دادنه و یه دستش تو جیب کاپشنش و اون دستش سیگاره مسلماً این کاره نیست. همه میدونشتن که یه جنده با کفش کتونی اون هم تو این نم نم بارون بیرون نمیاد. میدونستن که من اگه این کاره بودم اقلاً یه تیکه از گوشت تنم را بیرون مینداختم. همه میفهمیدن که یکی مثل من یا دیوانه است یا معتاد.
نزدیکهای صبح اومدم خونه. خسته و داغون. همه لباسهام را درآوردم. یا خونه خیلی گرم بود یا من یه چیزیم شده بود. به جز شورتم همه لباسهام را درآوردم و خودم را پرت کردم روی تخت. نمیدونم کی خوابم برده بود. بیدار که شدم دیدم در اتاقم بسته است. پا شدم رفتم بیرون. فقط دختره خونه بود. بهم گفت "میشه لطفاً توی خونه لخت نباشی؟ مجبور شدم در را ببندم چون شوهرم بیدار بود و نمیخواستم تو را تو اون وضعیت ببینه. الان هم خونه نیست، اما فکر نمیکنی بهتر بود اقلاً سینه هات را بپوشونی و بیای بیرون؟" حوصله جر و بحث نداشتم. اینها دیگه دارن میرن رو اعصاب من. میخوام یه بار با شوهرش بخوابم که بفهمه لخت گشتن من برای شوهرش نیست و من اگه بخوام میتونم با چادر و روسری هم شوهرش را بکشونم تو تختخوابم.
باید زودتر یه کار پیدا کنم و برای خودم یه خونه بگیرم. اینجوری زود از پا در میام. از امروز سفت و سخت میرم دنبالش. شاید کار به عنوان مدل را یه مدت بذارم کنار. بیشتر سعی میکنم با مدرکم یه کاری دست و پا کنم. باید برم یه دامن و پیرهن رسمی بخرم. همه لباسهام فعلاً شامل شلوار کوتاه، دامن کوتاه و تی شرت های گشاده. فردا خیلی کار دارم. 

۶ نظر:

  1. درود.
    تن آدمي شريف است به جان آدميت/ نه همين لباس زيباست نشان آدميت
    روانشناس بودن فقط در داشتن مدرك روانشناسي نيست واقعا بايد رفتار روانشناس گونه داشت. كم كم داري بهبود پيدا ميكنيد. خودتان را پيدا كنيد. بهتراست براي جلوگيري از بازگشت بيماري به ميهن بازگرديد.
    موفق باشيد
    بدرود
    يك روانشناس ناشناس

    پاسخحذف
  2. قربونت شما همین میهن لجن مالتو بچسب و به کسی هم پیشنهاد برگشت نکن. بیاد انجا مطب بزنه که برای دکترای سکس به عنوان کافر و مفسد اتیشش بزنن یا به جا مدلینگ بره سفره حضرت عباس بندازه. و در ضمن شما که یعنی یه روانشناس منورالفکری باید بدونی که از بین رفتن ازادی محیط و افسرده بودن اینجا حالشو صد برابر بدتر میکنه. مملکتی که روانشناساش قدرت تجزیه ی مسایل به این کوچیکی رو ندارن ملتشم میشن یه مش روانی که صف میکشن اعدام ببینن. برای جلوگیری از کم شدن اسیب های فاز پایین اختلال دو قطبی باید و باید در یک محیط شاد زندگی کرد نه تو این ان دونی.معذرت میخام سحر جان اخه یارو فکر میکنه خیلی دکتره

    پاسخحذف
  3. درود برديا
    لازم ديدم جوابت را بدهم. با شما هم عقيده هستم كه كشور ما از لحاظ اختلالات رواني آمار بالايي را دارد. اما چند تا نكته بايد به عرض شما برسانم. زماني كه دانشجو بودم فكر ميكردم بهترين مكان براي درمان اختلالات رواني آسايشگاههاي رواني است اما ديدم اشتباه محض است. زيرا توجه و حمايت كافي در اين مراكز نميشود. كاركنان اين مراكز هم براي جان درمانجو خيلي ارزشي قائل نيستند. آمار موفق خودكشي در اين آسايشگاهها دليلي بر گفتارم است. همچنين سحر دچار فقدان حمايتهاي اجتماعي از طرف خانواده است. حمايتهاي خانواده كمك خيلي زيادي به درمان افسردگي ميكند. در ضمن اين نكته را بدان كه همانطور كه ما با مهاجرين افغان با ديده تحقير نگاه ميكنيم كشورهاي اروپايي هم با تحقير ملايمتر به ما نگاه ميكنند. يك دوست آلماني دارم به من ميگفت كه بعضي از شهروندان آلماني در مترو به من ميگويند من آلماني هستم و بايد روي روي صندلي مترو بشينم و اين دوست ما مجبور ميشود كه جاي خودش را به شهروندان آلماني بدهد. برديا بايد بداني كه در كشورهاي اروپايي فرش قرمز زير پاي ما پهن نميكنند بلكه ما بايد خودمون گليمم خودمون را دراين كشورها به سختي از آب بيرون بكشيم. پس بنابر اين سحر با اين وضعيتي كه داره نميتواند خدمات مناسبي را از انگليس دريافت كند. براي اين بود كه گفتم سحر برگردد. حتي اگر يكي از اعضاي خانواده اش به انگليس برود و پيش سحر باشد باز هم كمك چنداني نميكند چون چند ماه طول ميكشد كه در محيط انگليس سازگار شود و زبان انگليسي ياد بگيرد و خود اين مشكل بر كوه مشكلات سحر اضافه ميكند.
    هر بيماري جسمي يا رواني نسخه واحدي ندارد. نسخه درمان شما كه براي همه جواب نميدهد. چون افراد داراي تفاوتهاي فردي در زمينه جنسيت هوش و شناختي و صدها پارامتر ديگر هستند. در ضمن سحر يك روانشناس است و خيلي بهتر از شما ميتواند در زمينه صاحب نظر باشد. مشكل اصلي سحر بينش در مورد بيماريش نيست بلكه روش درمان است. سحر احتياج ندارد مثل بقيه درمانجوها چندين جلسه روان درماني را طي كند چون خودش در اين زمينه استاد است. من مطمئن هستم اگر سرنخ درمان را پيدا كند به راحتي مي تواند درمان ميشود.
    مشكل اصلي سحر آزادي نيست برديا جان. مشكل اصليش تنهايي است. شايد با دادن هزينه آزادي را به دست آورد اما نميتوان با دادن هزينه تنهايي را جبران كرد. آيا فكر ميكني براي يك دختر آتئيست پر كردن تنهايي راحت است؟. نه انگليس بهشت هست و نه ايران جهنم. اگر ايران كاملاً جهنم بود همه فرار ميكردند به سمت انگليس. لطفاً دو بعدي به چيزها فكر نكن كه خود اين تفكر باعث افسردگي مي شود. با ريشه كندن اسلام پيشرفته نمي شويم. شايد با بركناري دين از عرصه جامعه منابع بودجه را در جهت منطقي تر استفاده كنيم اما پيشرفته هم نمي شويم. چون با كوبيدن دين چيزي اختراع و اكتشاف نمي شود.
    من سه درجه روشنفكري ميشناسم درجه اول همان روشنفكري در زمينه ديني است درجه دوم، روشنفكري در زمينه علم است اين نوع روشنفكري براي افراد تحصيلكرده خيلي مهم است به طور مثال من بايد خرافات علم روانشناسي را پيدا كنم و آن را افشا كنم. روشنفكري درجه سوم به دنبال اشتباهات و خرافات نيست بلكه به دنبال راه درست از طريق تحقيق و پژوهش است.
    موفق باشيد
    بدرود
    يك روانشناس ناشناس

    پاسخحذف
  4. من چون خونواده ی درجه یکم یعنی مادر و پدرم چندین ساله ساکن اروپان و من متاسفانه و متاسفانه و متاسفانه هنوز ساکن ایرانم و نتونستم به خانواده بپیوندم این طور مینویسم.وشما همبرای اینکه بدونی همه جا سختی خودش رو داره ولی کسی که میره میدونه که باید تحمل کنه.و بعد شما حل شدن مشکل سحر رو برگشتنش دونستی و واقعا من از شما که خودت رو یک روانشناس میدونی و قاعدتا باید با منطق حرف بزنیمیپرسم...... اولا سحر عزیز دارای اختلال دو قطبی است که دوره های افسردگیش زیاده و برای انسانی که این بیماری رو داره واجب و لازم هست که در محیطی شاد با حد اقل استرس باشه..... شما در ایران پاتونو که از خونه میزارین بیرون اولین چیزی که سراغتون میاد استرسه و ترس به دلایل مختلف.... و متاسفانه باز باید گفت نادانی عموم از اختلالات روانی که خود کاملا از ان بی اطلاعن.........سحر دکترای سکسولوجی داره و مدلینگه حالا بیاد اینجا چه کار کنه.. بد تز افسره بشه... وروانشناس عزیز باید خدمتت عارض شم که در حالت دو قطبی اگر میزان افسردگی خیلی زیاد بشه تبدیل به حالاتی چون میزانتروپیسم و یا پارانویید میشه......................ودر اخر مذهب و روشنفکری درست در مقابل یکدیگر قرار دارند مانند پنبه و اتش.... سحر عزیز باید و باید سعی بکنه که شاد باشه و شاد زندگی کنهو هر چیزی رو که باعث بازگشت افسردگی میشه رو ترک کنه از جمله تنهایی نه تنها زندگی کردنیعنی پیدا کردن یک دوست پسر خوب و مناسب..

    پاسخحذف
  5. درود برديا جان.
    غصه دوري از پدر و مادر را درك ميكنم. اما من نميگم ايران ما مشكل و بحران ندارد اما آتش افكارت نبايد اينجا را به آتش بكشد. مشكل سحر صرفاً با برگشت به ايران حل نميشود بلكه ماندن در محيطي عاري از حمايت اجتماعي ممكن است باعث تشديد بيماريش بشود. سحر براي آزادي و حقوق مساوي و شاد بودن به انگليس آمده است اگر اين آزاديها و شاديها جوابگو بود الان بايد وضعيت بهتري داشت. پس اقامت در انگليس كارساز نبوده است..... بايد در حرفه روانشناسي بايد از اين منطقها استفاده كني برديا. در ضمن سحر براي كار كردن كه به ايران نمي رود پس نگرانش نباش.
    بيماري دوقطبي هم به دارودرماني و هم به رواندرماني احتياج دارد و تجويزش به عهده روانپزشك مي باشد. روانشناس حق نوشتن نسخه دارويي را ندارد. يكي از اشتباهات روانشناسها هم همين نكته است كه فكر ميكنند بدون نسخه دارويي مي توانند مشكلات رواني خودشان را برطرف كنند.
    روشنفكري در كشور ما مثل زمان ولتر است هنوز راه درازي داريم.... برديا جان خدمت به مردم براي من خيلي آرامش بخش است. بيخدا بودن براي من افتخارآميز نيست كمك به مردم برايم افتخار آميز است.
    سحر در نهايت مي تواند راه درست انتخاب كند و موفق شود اگر خودش بخواهد. برديا جان مكان زندگي را ميشود يك شبه عوض كرد اما بينش را نه. بسياري اين همكاران من سفرهاي تفريحي را به عنوان يك راه معالجه پيشنهاد ميكنند و درمانجوهم چند روز به سفر ميرود و بعد از بازگشت دوباره وضعيتش به حالت پيش از سفر برميگردد. چيزي كه در اين ميان نهفته است درك پايين روانشناس معالج است كه نميفهمد محيط بيماريزا سر جاي خودش وجود دارد و با بازگشت درمانجو همان آش و همان كاسه برپا ميشود. پس بايد روي بينش درمانجو بيشتر از تغيير مكاني كار كرد.
    اگر بخواهم تمامي اين ماجراها را تعريف كنم مثنوي هفتاد من ميشود. اميدوارم سحر و برديا عزيز موفق باشيد و زندگي شادي را داشته باشيد.
    بدرود
    يك روانشناس ناشناس

    پاسخحذف
  6. آقا روانشناس مدرکت رو کجا گرفتی؟ بیا منو یکم روانشناسی کن ببینم باید چکار کرد تا شاد بود

    پاسخحذف

مرسی از این که وقت میذاری و کامنت میذاری. سحر