یه روز آفتابی

مدت زیادی شده که اینجا ننوشته بودم. از وقتی از نیویورک جابجا شدم و اومدم تورنتو به شدت گرفتار بودم. از همه اینها که بگذرم سرمای اینجا هم آدم را از پا درمیاره. من زمستون گذشته را نیویورک بودم که از نظر جغرافیایی خیلی نزدیک تورنتو هست، اما سرمای اینجا به مراتب بدتر از نیویورکه. 
اینجا یه آپارتمان نسبتاً کوچیک را با دو نفر دیگه اجاره کردیم. به خاطر این که نزدیک مرکز شهر هستیم اجاره ها خیلی گرونه و من هم درآمدم مثل وقتی که آمریکا بودم نیست. هر کسی که میشنوه من چقدر درآمد را توی آمریکا گذاشتم و اومدم کانادا بهم میگه دیوونه ام. شاید هم راست میگن. اما به هر حال من زندگی اینجا را بیشتر میپسندم. با این که توی نیویورک فضا و امکانات برای عشق و حال کلاً خیلی بیشتره و کانادا به قول ما اصفهانی ها خانواده پسند تره، اما باز من اینجا را ترجیح میدم. امکاناتی که آدم اینجا برای زندگی داره خیلی بهتر و ارزونتر از آمریکاست. به اضافه این که من هم دیگه اون دختر جوون چندسال پیش نیستم. انگار از وسط دهه سوم زندگی که رد شدم یه چیزی باعث شده یه کم کمتر جوون حس کنم خودم را. هنوز به اندازه کافی ورزش میکنم و سالم غذا میخورم. ولی به قول معروف حس میکنم خانوم شدم هاهاها. خودم از این که میگم خانوم شدم خنده ام میگیره. 
داشتم میگفتم. اینجا با یه دختر و پسر یه کم جوون تر از خودم همخونه شدم. البته اون دوتا قبلاً اینجا زندگی میکردن و یه همخونه دیگه داشتن که رفته و حالا من به جای اون اومدم. یه کم هم از همخونه معمولی به هم نزدیکترن و گاهی با هم میخوابن. اما هنوز همدیگه را دوست دختر دوست پسر صدا نمیکنن. 
من از منچستر که رفتم آمریکا با خودم چند تا چمدون لباس برده بودم که تقریباً هیچوقت نتونستم استفاده کنم. سیاتل که هواش همیشه ابری و بارونی بود و یه نسیم سرد همیشه میومد. نیویورک هم که رفتم به خاطر کارم مجبور بودیم بیشتر لباس رسمی مثل کت و دامن یا پیرهن و شلوار بپوشم. به خاطر همین لباسهام همینطور دست نخورده تو چمدون مونده بودن. فقط گاهی درشون میاوردم که بو نگیره و خراب نشه. از وقتی هم که اومدم تورنتو هوا همیشه سرد بوده و تازه داره یه کم بهار میشه. 
امروز یه کم سرما خورده بودم و سر کار نرفتم. به جاش نشستم چمدونهام را ریختم بیرون دوباره. دختر همخونه ایم که امروز مونده بود خونه اومد تو اتاقم و نشست نگاه میکرد. ما دخترها کلاً عاشق این کار هستیم. تا حالا تو زندگیم دختری را ندیدم که دوست نداشته باشه وسط یه مشت لباس و کفش وول بزنه. از دیدن لباسهام یه کم تعجب کرده بود. پرسید این لباسهای خودمه؟ خندیدم. بهش گفتم که یه مدت زیاد به عنوان مدل کار میکردم و غیر از لباسهای سر کار خودم هم لباسهای این شکلی زیاد دارم. معلوم بود خیلی لباسها را دوست داره، اما سایزش یه کم از من بزرگتره و هیچکدوم اندازه اش نمیشد. پرسید میتونه عکسهایی که به عنوان مدل گرفتم را ببینه. لپتاپم را آوردم و یه سری را نشونش دادم. تا حد مرگ ذوق کرده بود. باورش نمیشد اینها من باشم. تا ظهر با هم گپ زدیم و بعدش با هم رفتیم ناهار. ازم پرسید چرا تو که اینقدر خوشکل و خوش هیکلی پارتنر نداری. بهش چشمک زدم و گفتم از کجا میدونی ندارم. گفت یعنی دوست پسر داری؟ گفتم نه. گفت به هم زدی؟ گفتم نه، من هیچوقت دوست پسر نداشتم. گیج شده بود. پرسید یعنی تا حالا با هیچ مردی نخوابیدی؟ گفتم چرا شاید با صدها مرد. حالا انگار کنجکاویش دیگه خیلی گل کرده باشه پرسید یعنی ازشون پول میگرفتی؟ گفتم نه، من یه تئوری تو زندگیم دارم و اون اینه که سکس اینقدر مقدسه که نباید به پول و ازدواج آلوده اش کرد. من با مردهای زیادی خوابیده ام و هنوز هم میخوابم. اما هیچکدومشون دوست پسرم نیستن و هیچکدوم هم بهم پول نمیدن. من فقط به خاطر لذتش این کار را میکنم. خندید و گفت پس خوش به حال مردهایی که سر راه تو قرار میگیرن. منم خندیدم و گفتم "و دخترهایی که". اولش نفهمید منظورم را. بعد یه دفعه انگار گرفته باشه گفت یعنی با دخترها هم؟ بهش گفتم زیاد. پرسید خوب این آدمهایی که باهاشون میخوابی چه ویژگیهایی باید داشته باشن. یه کم فکر کردم. واقعاً چیزی تو ذهنم نبود. بهش گفتم "تمیز باشن، بیماری نداشته باشن، و ... .و همین دیگه. ازشون هم خوشم بیاد". هردو بلند خندیدیم. بعد بهش گفتم مثل خود تو. قرمز شد. فکر نمیکرد به همین راحتی بهش گفته باشم. 
ناهار که تموم شد تصمیم گرفتیم تا خونه قدم بزنیم چون هوا خوب بود. توی راه شروع کرد به تعریف کردن. بهم گفت راستش را بخوای من خیلی روی این قضیه فکر کردم. من خودم هنوز نمیدونم که کدوم راه درسته. چون واقعیتش یه وقتایی از یه دخترایی خوشم میاد. بهش گفتم راه درست و غلطی وجود نداره. تو میتونی با هر کسی که دوست داری بخوابی. چه دختر و چه پسر. و قرار نیست بین این دوتا یکی را انتخاب کنی. انگار مدت زیادی بوده که منتظر بوده این حرفها را به کسی بزنه و حالا یکی را پیدا کرده باشه. حالا دیگه رسیده بودیم خونه. پرسید به نظرت من از کجا میتونم شروع کنم. رفتم جلوش وایسادم. دستهام را دور گردنش حلقه کردم. گفتم از همین الان، همینجا. و لبهاش را بوسیدم. نفسش و لرزش خفیف تنش همه اون چیزی بود که میخواستم. بغلش کردم. قدش از من یه کم کوتاهتر بود و سرش را گذاشت روی سینه هام. بهش گفتم میدونی؟ من با آدمهای زیادی خوابیدم. با مردها و زنهای زیادی. اما از همه اینها بعضی هاشون یه جور خاصی تو زندگیت میمونن. یه جور خاصی بهت لذت میدن. یه لذتی که لای پاهات نیست، تو قلبته. من یه دوستی داشتم توی منچستر. اسمش شیما بود. و برای من همین آدم به خصوص بود. اون آدم با پسری که برام خاص شده بود خوابید و من برای همیشه ازش متنفر شدم. بعداً فهمیدم که زیاده روی کرده بودم. اما دیگه ازش خیلی دور بودم. حالا تو تو بغلمی. و تو همون حس خوب را به من میدی. دوست داری بیای توی تخت من؟ سرش را آورد بالا. این حالت چشمها را خوب میشناختم. گفت قول میدی همه چیز بین خودمون بمونه؟ لبهاش را بوسیدم دوباره. این دفعه هردومون محکم و طولانی بوسیدیم. 
اومد تو اتاقم. لباسهامون را درآوردیم. مدت طولانی همدیگه را بوسیدیم و لیسیدیم. آخرهم بی حال و نفس نفس زنان ولو شدیم روی تخت. بعد از یه ربع بلند شد. لباسهاش را برداشت. اومد لبهام را بوسید و گفت دوستت دارم. لبخند زدم و گفتم منم دوستت دارم. فقط فکر کنم به زودی سرما بخوری. خندید و گفت عاشقتم و رفت تو اتاق خودش. و من همینجور لخت توی تختم نشستم. لپتاپم را برداشتم. اینقدر امروز را دوست داشتم که دلم خواست وقتی هنوز هیچی تنم نیست و لای پاهام خیسه خاطره اش را بنویسم. دلم میخواد این خاطره ها همیشه برام بمونن. فردا که پستانهام کبود میشن و درد میگیرن با خوندن اینجا دوباره همینقدر لذت میبرم.  

۵ نظر:

  1. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف
  2. چه خوبه که جایی هستی که دوستش داری و کسیو پیدا کردی که جای شیما باهاش لذت ببری

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ممنون. و چه خوبه که شما هنوز اینجا سر میزنی

      حذف
  3. صرفاً ارضاي جنسي نمي تواند حس رغبت و علاقه به شريك جنسي را افزايش يا پايدار كند.... متاسفانه تجربيات ما از روابط بين فردي را نمي توان به صورت مطالب روانشناسي به رشته تحرير در بياريم و اين تجربيات فقط شخصي هستند. اينها مشكلات اساسي رشته روانشناسي هستند.
    با تشكر
    يك روانشناس ناشناس

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. همینطوره. ممنون که هنوز اینجا سر میزنین. واقعاً خوشحال میشم

      حذف

مرسی از این که وقت میذاری و کامنت میذاری. سحر