وبلاگ

یکی از خوبیهای نوشتن وبلاگ و بودن توی فیسبوک اینه که آدم دوستهای زیادی از همه جای دنیا پیدا میکنه. از همینجا توی آمریکا بگیر تا ایران و هند و استرالیا و نیوزیلند. جاهایی که حتی فکرش را هم نمیکردی یه روز دوستایی اونجاها داشته باشی. برای یکی مثل من که عاشق سفر و خوش گذروندنه این خیلی غنیمته. مثلاْ یکی دو هفته پیش با یه دوست خوب حرف میزدم و اون بهم گفت که توی خونشون یه اتاق اضافه دارن و اگه گذرم اونجاها افتاد میتونم پیشش بمونم. این محبتها و دوستیهاست که دلگرمم میکنه هنوز گاهی اینجا چیزی بنویسم یا توی فیسبوک سری بزنم. 
چند روزیه که برای کار لاس وگاس هستم. دیروز کارم تموم شد و امروز قرار بود برگردم سیاتل. توی این چند روزی که اینجا بودم تقریباْ همش سرم به کار گرم بوده و خیلی کار دیگه ای نکردم. دیشب بعد از تموم شدن کارم و چون قرار بود امروز برگردم رفتم یه بار خوب و یه مشروب حسابی خوردم. هر نیم ساعت هم برای کشیدن سیگار میومدم بیرون و بعدش دوباره برمیگشتم توی بار. توی یکی از همین بیرون اومدنها اتفاقی یه دختر خوشکل دیدم که داشت با موبایلش با یه نفر فارسی حرف میزد و خوب البته داشت با یه نفر دعوا میکرد. ناخودآگاه به حرفهاش گوش کردم و فهمیدم با همسرش یا دوست پسرش داره حرف میزنه. بعد از این که یه کم داد و بیداد کرد تلفن را قطع کرد و یه نفس عمیق از سر عصبانیت کشید. پاکت سیگارم را از جیبم درآوردم و بهش تعارف کردم. بدون این که تعارف کنه یا حتی لبخند بزنه یه دونه از توش برداشت. براش روشنش کردم و شروع کرد به کشیدن. هیچی نمیگفت. فقط خیره شده بود توی خیابون. بهش گفتم گند خورده تو قبلت ها. برای اولین بار خندید و برگشت درست نگاهم کرد. دستم را بردم جلو و خودم ذا معرفی کردم. اون هم باهام دست داد و خودش را معرفی کرد. رفتیم توی بار و با همدیگه حسابی مشروب خوردیم و حرف زدیم. ازش خوشم اومده بود. بعد از مدتها یه دختر ایرانی پیدا کرده بودم که میشد باهاش چرت و پرت گفت و خندید. گفت که با دوست پسرش اومدن لاسوگاس برای گردش اما ظاهراْ آقا همش دنبال تفریحای مجردی بوده و اون دوست من هم حسابی دیگه جوش آورده بود. اینقدر عصبانی بود که نمیخواست برگرده هتل پیشش. بهش گفتم شماره دوست پسرش را بگیره و بعد خودم باهاش صحبت کردم و بهش گفتم که دوست دخترش امشب پیش من میمونه تا حالش خوب بشه و این که نگرانش نباشه. هرچی اصرار کرد اسمی یا شماره تماسی یا آدرسی بهش بدم ندادم.
هتلم نزدیک بود و با هم رفتیم هتل. هردومون خیلی مشروب خورده بودیم. واقعیتش از این که دیشب چی گذشت خیلی چیزی یادم نمیاد. امروز حدودای ظهر بود که از خواب بیدار شدم. اولش خیلی تعجب کردم وقتی دیدم یه دختر خوشکل و سکسی کاملاْ برهنه کنارم خوابیده. و منم چیزی تنم نیست. از وول خوردن من اونم بیدار شد. اونم به اندازه من تعجب کرده بود. یادم میومد که دیشب توی بار دیدمش اما دیگه غیر از این چیزی یادم نبود. کی لخت شدیم. کی با هم خوابیدیم. و چیکار کردیم. باز کلی با هم حرف زدیم و رفتیم بیرون که با هم یه ناهار بخوریم که من بعدش برگردم هتل و برم فرودگاه. سر ناهار بهم گفت که اتفاقاْ اون یه نفر را به اسم سحر میشناسه که وبلاگ مینویسه و بیشتر با دخترها میخوابه تا پسرها و این که اخلاق من خیلی شبیه اونه. بهش گفتم خوب اگه من همون سحر باشم چی؟ گفت نه اون سحر سیاتل زندگی میکنه. گوشیم را درآوردم و اینجا لاگین کردم و نشونش دادم که من همون سحرم. انگار یه هنرپیشه معروف دیده باشه ذوق کرده بود. میگفت دوست پسرش عاشق نوشته های وبلاگ منه و باورش نمیشه اگه بهش بگه که من را اینجا دیده. بهش یه چشمکی زدم و گفتم اگه بفهمه ما دیشب با هم خوابیدیم چی؟ قرمز شد. یه کم فکر کرد و بعدش گفت میشه خودت بهش بگی؟ گفتم یعنی میخوای من بهش زنگ بزنم بگم من دیشب با دوست دخترت خوابیدم؟ گفت نه ولی اگه بتونی تو وبلاگت راجع بهش بنویسی خیلی خوب میشه. منم قبول کردم. راستش دلیل اصلی نوشتن این پستم هم همینه. 
حالا شما آقای خاص که اینجا را میخونی نشون به اون نشون که شما توی *$ خیابون Blossom Hill Rd با این خانم خوشکل آشنا شدی. در ضمن به خاطر شما من پرواز امروزم به سیاتل را از دست دادم و مجبورم امشب را به خرج خودم اینجا بمونم :)

معروف بودن هم درد سریه ها ;) 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مرسی از این که وقت میذاری و کامنت میذاری. سحر