استانبول

جلوی آینه نشسته ام و موهامو مرتب میکنم. هوای ابری و بارونی استانبول باعث شده موهام حسابی وز کنه و پف کنه بیاد بالا. به این راحتی مرتب شدنی نیست انگار. میبندمشون پشت سرم و خودمو از شرشون خلاص میکنم. باید امروز یه نرم کننده بخرم. توی هتل که یه قوطی کوچولو هست و به هیچ جا نمیرسه. هنوز بقیه خوابن. انگار نه انگار که من از انگلیس اومدم و الان باید خواب باشم و اونها که از ایران اومدن الان نزدیک ظهرشونه و باید بیدار باشن. شاید هم هوای ابری و بارونی استانبول باعث خواب آلودی آدم میشه. به صورتم نگاه میکنم. چند تا جوش سر سیاه پیدا میکنم. همیشه از ترکوندنشون لذت میبردم. اما از وقتی شدم مدل دیگه اجازه این کار را هم نداشتم. یه کم با صورتم ور میرم. حس خوبیه. حس آرامش خوبی دارم. ابروهام یه کم مرتب کردن میخوان. دوتا گوشواره خوشکل که خواهرم از ایران آورده را گوشم میکنم. سوراخهای گوشم داشتن کم کم بسته میشدن از بس گوشواره استفاده نکرده بودم.
هوا خیلی سرد نیست و من با شلوارک و کرست نشسته ام. اما پاهام بدجور یخ کردن. شاید زیاد رو صندلی جلوی آینه نشستم. من همیشه عادت به ورجه وورجه کردن و اینطرف اونطرف رفتن دارم. خیلی بلد نیستم یه جا بشینم. از جام پا میشم میرم کنار پنجره. گرسنمه و دلم صبحونه میخواد. تصمیم میگیرم یه کم سر و صدا کنم تا بقیه بیدار شن. خواهرم اولین کسیه که زیر پتوش وول میخوره. سرش را بلند میکنه و میگه "سحر، آجی ساعت چنده؟". وای یعنی من سالها بود منتظر شنیدن این کلمه بودم. "سحر، آجی". یعنی دلم به اندازه همه دنیا برا شنیدنش تنگ شده بود. بهش میگم "ساعت هفت و نیمه آجی". میگه "پس تو چرا بیداری؟ هنوز صبح نشده که". عاشقشم. دلم میخواد اذیتش کنم. میرم پر پتوشو میزنم کنار و خودمو زیرش جا میکنم. یه کم غرغر میکنه که زیر پتوش یخ میکنه. دلم میخواد سر به سرش بذارم. پاهامو جمع میکنم تو دلم و کف پای یخمو میچسبونم به پشت کمرش. جیغ میزنه و از جا میپره. و من مثل بچه ها از خنده روده بر میشم. یه کم تو سر و کله هم میزنیم. بعد من سرمو میذارم رو پاش و میذارم با دستش مثل مامان با موهام بازی کنه. دلم نمیخواد هیچوقت از اینجا تکون بخورم. یواش یواش اشکم میاد. سعی میکنم نبینه. میگه "آجی، مامان و سپهر هم میخواستن بیان، اما سپهر باید بره دانشگاه ثبت نام کنه و مجبور بود بمونه، مامان هم که نمیتونست بیاد". چقدر بچه ها زود بزرگ میشن. سپهر بچه خواهرمه. انگار همین هفته پیش بود که به زور راه میرفت بزغاله. باورم نمیشه دانشگاهی شده. و من همینجور اشکم میاد. و هیچی نمیگم. فقط گوش میکنم. از سر و صدای ما دوستاش هم بیدار میشن. دیشب تقریباً با هم رسیدیم استانبول. یعنی من زودتر رسیدم و تو فرودگاه منتظر شدم تا پرواز ترکیش اصفهان هم بشینه و با هم بریم هتل. هیچکدومشون نه انگلیسی بلدن و نه ترکی. اگه من نبودم کارشون زار بود. کلی سر به سرشون گذاشتم. بچه های خوبین. من که کوچیک بودم زیاد میومدن خونه مون. الان هردوشون شوهر و بچه دارن. و حالا تصمیم گرفتن آخر تابستونی مجردی سه نفری بیان مسافرت. باید کلی ببرمشون اینور اونور را ببینن. البته من هم استانبول را بلد نیستم، اما اقلاً مسافرت خیلی زیاد رفتم. همینجور که سرم رو پای خواهرمه یکیشون رفته سر چمدونم و با اون لهجه قشنگ اصفهانیش میگه "بچا این سحر به جا همه چی فقط کرست آوردس" و همشون میخندن. بدون این که سرمو بلند کنم میگم "د آکله اونا کرست نیسن، مایون". و میخندیم و می خندیم و میخندیم. پا میشم میرم سر وسایلم. چند تا بسته سیگار با خودم آوردم. اما انگار دیگه احتیاجی بهشون ندارم. قایمشون میکنم. دوست ندارم ببینن که من سیگار میکشم. انگار باز شدم همون دختر بچه ای که باید خیلی چیزها را از مامان قایم کنم. انگار دوست دارم دختر بچه باشم. دوست دارم اونها منو ببرن بیرون. دوست دارم اونا برام غذا بخرن. اونها تاکسی بگیرن. خسته شدم از بس خودم بودم. میخوام باز دختر یکی بشم. میخوام از گم شدن تو خیابون مثل سگ بترسم. میخوام خواهرم دعوام کنه و من برم بشینم گریه کنم. میخوام بهم بگه بیا ببرمت رستوران و من مثل خر خوشحال شم. میخوام تو خیابون همینطور یهویی دستمو بگیره ببره تو آبمیوه فروشی و یه چیزی برام بخره. میخوام بریم کنار آب و من کفشام و جورابام را بدم بهش نگه داره و خودم شلوارم را بکشم بالا و برم لب آب. دلم میخواد وقتی نشستم رو صندلی بیاد بلوزمو از پشت کمرم بکشه پایین که کمرم پیدا نباشه. دلم میخواد وقتی دامنم از رو پام میره کنار ار اونور اتاق سرفه کنه و اشاره کنه که حواسم باشه. یعنی میشه تو این یه هفته همه اینها بشه؟ 

۶ نظر:

  1. چرا هیچ نظری موجود نیست؟
    خواهشا اگه تری سام زدین این یه مورد رو واسه ما عریف نکن
    فدا

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. نه نزدیم. ولی تو لحنت داره روز به روز بدتر میشه ها. برنا میدونه که تو اینقدر بی چاک دهن شدی؟ شاید دوست نداشته باشه اگه بفهمه. نه؟

      حذف
  2. حالا از شوخی گذشته نمخوای یه پست دیگع بذاری؟ حوصلمون سر رفت .ما هم این وسط میفهمیم برنا کی بود

    پاسخحذف
  3. به جون خودم اشتباه گرفتی . ای بابا من اصلا نمیدونم برنا اسم زنه یا مرد و همچنین در مورد سحر !
    اصلا ولش کن اون ایمیلی که بهت دادم سالها پیش غیر فعالش کردم همینجا بنویس اشکال نداره دیگران حرفهای خصوصی ما رو بخونن :)

    پاسخحذف

مرسی از این که وقت میذاری و کامنت میذاری. سحر