این مردهای نازک عمگین

بار اولی که دیدمش توی یکی از مهمونی های ایرانی ها توی منچستر بود. پسر سر به زیر و آرومی به نظر میومد. خیلی اهل شلوغ بازی و بزن و برقص نبود. مشروب هم در حد یکی دوتا آبجو بیشتر نخورد. لباس مرتب ولی خیلی ساده ای پوشیده بود. لباسی که باهاش میشد سر کار هم رفت و مخصوص مهمونی نبود. البته مهمونی دوستانه ای بود که یکی از خانواده های ایرانی اینجا به یه مناسبتی گرفته بود. نمیدونم چرا ولی به هر جهت توجه منو به خودش جلب کرده بود. نه برای سکس. اصلاً. فقط یه جورایی برام آدم جالبی بود. بعد از کلی که زدیم و رقصیدیم و خوش گذروندیم موقع شام شد. که روی یه میز بزرگ و به صورت سلف سرویس گذاشته بودن. این ماجرا مربوط به تقریباً 6 ماه پیشه که اینجا هوا گرم بود و میزبان عزیز ما مهمونی را تو حیاط بزرگ خونه اش گرفته بود. یه بشقاب برداشتم و شام خودم را توش ریختم و برگشتم که برم یه جا وایسم بخورم که دیدم اون هم اونجا وایساده و داره شام میخوره. رفتم کنارش وایسادم. یه لبخندی به هم زدیم و من دستم را دراز کردم و گفتم "سحر هستم". اون هم دستش را دراز کرد و خودش را معرفی کرد. من برای رعایت حق امانت اسمش را اینجا نمیارم و اینجا با اسم مستعار علیرضا ازش اسم میبرم. یه کم راجع به خودمون حرف زدیم و این که اینجا چیکار میکنیم و چند وقته اینجاییم و خانواده و .... فهمیدم که ازدواج کرده، اما خانومش فعلاً ایرانه برای چند هفته و ایشون تنها فعلاً زندگی میکنه. خونه شون خیلی از آپارتمان من دور نبود. شاید با ماشین در حد یه ربع بیشتر فاصله نبود. 
یکی از چیزهایی که شم زنانه ما بهمون میگه و شما آقایون حتی به ذهنتون هم نمیرسه که چطور اینه که میتونیم به راحتی بفهمیم وقتی مردی بهمون نظر داره یا نگاهش رومون سنگینی میکنه. من هم راجع به علیرضا همین حس را داشتم. گرچه ظاهرش و رفتارش به شدت مؤدبانه و با لبخند بود و حتی با نگاه کردن به شلوارش هم میشد فهمید که هیچ اتفاقی هم اون تو در حال رخ دادن نبود. اما حتی وقتی داشت مؤدبانه با من حرف میزد از حالت چشماش میشد فهمید که اون تو یه خبرایی هست. اما من اینو به حساب تنها موندنش گذاشتم. به هر حال هر مردی وقتی یه مدت تنها میمونه ممکنه به هر زنی نظر داشته باشه. 
بعد از شام رفتم که به میزبان برای جمع کردن میز شام و اینا کمک کنم. اما قبلش شماره علیرضا را گرفتم و شماره خودم را هم بهش دادم که اگه دوست داشت بعداً که خانومش اومد یه قراری بذاریم و همدیگه را ببینیم. کاری که خیلی از ایرانی ها انجام میدن و اون شماره را بدون این که استفاده کنن بعد از یک سال از تو گوشیشون پاک میکنن :)) 
محل کار علیرضا توی همون خیابون دانشگاه من بود. ولی من حتی قصدی برای این که بهش زنگ بزنم یا ببینمش نداشتم. یه روز آخر هفته که دانشگاه بودم ظهرش برای ناهار رفتم یه food court نزدیک دانشگاه و یه غذا گرفتم. داشتم دنبال میز خالی میگشتم که دیدم علیرضا هم پشت یه میز تنها نشسته. باز کرمم گرفت که برم و باهاش یه حال و احوالی بکنم. رفتم و سلام کردم. بیچاره لقمه پرید تو گلوش و با هول پا شد. ازش اجازه گرفتم و روبروش نشستم. باز با هم کلی حرف زدیم و ناهارمون را خوردیم. موقع ناهار همینطوری بدون منظور پرسیدم که میتونم یه کم از غذاش امتحان کنم. علیرضا هم مسلماً با لبخند گفت بله و میخواست پاشه بره یه چنگال اضافه بگیره که دستش را گرفتم و گفتم "نمیخواد. اگه تو بدت نمیاد من با چنگال خودم یه تیکه بر میدارم". گرفت نشست. یه تیکه گوشت از توی بشقابش برداشتم و خوردم. از حرکت دستش که یه چیزی را توی شلوارش جابجا میکرد فهمیدم که این حرکت من براش تحریک آمیز بوده. منم طبق معمول از این که تونسته بودم یه نفرو حالا حتی اگه شده با لب زدن به غذاش تحریک کنم خوشم اومده بود و شیطونیم گل کرده بود. دوتا غذای اون و خودم را کشیدم وسط میز و بهش گفتم تو هم اگه میخوای از مال من بخور. باز دستش رفت زیر میز و خودش را جابجا کرد. هر کسی با تجربه من به راحتی میفهمه که یه مرد چرا این کار را میکنه. از یه طرف کرمم گرفته بود که یه کم با این پسر محجوب و نه چندان سکسی بازی کنم. از طرف دیگه نمیدونستم که رابطه اش با خانومش چطوریه و این که علیرضا اصلاً دنبال همچین چیزی هست یا نه. 
غذا که تموم شد پا شدیم و به سمت خروجی رفتیم بدون این که حرفی با هم بزنیم. اما زیرچشمی میدیدم که داره منوبرانداز میکنه. بدون مقدمه برگشت گفت چه لباس قشنگی پوشیدین. بی اختیار زدم زیر خنده. اما برای این که ناراحت نشه زود جلوی خودمو گرفتم. من اون روز یه شلوار جین پوشیده بودم با کتونی های ساقدار قرمز. و یه بلوز معمولی نارنجی نازک. از این که توی اون هوای گرم شلوار جین بلند بپوشم خوشم نمیومد. اما فکر میکرم ترکیب اون بلوز و شلوار و کفش خوب از آب در میاد. اما اینا هیچکدوم برام مهم نبود. این که علیرضا چنین چیزی به من گفته بود ثابت میکرد که اون کاملاً نسبت به من نظر سکسی داره، اما از اون تیپ پسرهاییه که اصلاً این کارها را بلد نیست. علیرضا کار نسبتاً خوبی توی شرکتشون داشت و قاعدتاً درآمد خوبی هم داشت و همین کافی بود تا خیلی از دخترها را جذبش کنه. اما اون یه پسر سر به زیر بود که هیچوقت تو زندگیش دختری دور و برش نبوده و نمیدونست چطور باید سر صحبت را با یه دختر باز کنه یا به قول خودمون بلد نبود تور بزنه. شاید اگه هر کسی غیر از من توی این موقعیت بود یا عصبانی میشد که چرا اون (فارغ از دختر یا پسر بودنش) راجع به لباسش اظهار نظر کرده و یا این که این کامنت علیرضا را صرفاً یه compliment ساده تلقی میکرد و میخندید و تشکر میکرد. اما برای دختر با تجربه ای مثل من این یه علامت کاملاً واضح بود. که یعنی "کاش میشد من این لباسای قشنگ را از تنت در بیارم". یا "من اینقدر ازت خوشم اومده که دارم حتی به لباسات توجه میکنم". دم در که رسیدیم و قبل از این که خدافظی کنیم بهش گفتم میخوای امروز کارت که تموم شد یه کافی با هم بخوریم؟ اون هم که خوب مسلماً قبول کرد. قرار شد توی یه Starbucks که تقریباً یه فاصله از خونه هردومون داشت همدیگه را ببینیم.  موقع خدافظی به رسم اینجا بغلش کردم و اومدم سمت دانشگاه. توی راه خیلی به کار خودم فکر میکردم. من حتی یک ذره هم به این مرد احساس سکسی نداشتم. خودم هم نمیدونستم چی من را داره میکشونه به این سمت. اما دیگه قرار گذاشته بودیم. 
*********************************************************

دوستان الان خیلی دیروقته اینجا و من باید برم بخوابم. بقیه ماجرا را بعداً سر فرصت توی همین پست یا یه پست دیگه مینویسم. ببخشید که نصفه کاره ولش میکنم.

۳ نظر:

  1. سحر جون گذاشتي مارو تو خماريا،

    پاسخحذف
  2. پس کی وقت میکنی ادامشو بگی آخهههههههههههه

    پاسخحذف
  3. Divane,vali kheyli hes dare harfash,dusesh darm.reza az esfahan

    پاسخحذف

مرسی از این که وقت میذاری و کامنت میذاری. سحر