هیس

بعد از سفر کاری چند روزه ای که به لیورپول داشتم دیروز برگشتم منچستر. بعد از مدت ها که خودم با ماشین مسافرت نکرده بودم این سفر خیلی چسبید. البته مسیر خیلی طولانی نیست و تقریباً یک ساعت بیشتر طول نمیکشه. من که اینجا به بچه ها گفته بودم میرم قم و برمی گردم :))) پیش از ظهر رسیدم خونه و با محل کارم تماس گرفتم و چون هیچ قراری برای دیروز نداشتم دیگه خونه موندم. بعد از مدت ها به سرم زد یه فیلم ایرانی ببینم. شنیده بودم فیلم "هیس، دخترها فریاد نمیزنند" فیلم قشنگیه. منم نشستم و نگاه کردم. 
یاد کوچیکی های خودم افتادم. حدود 7 یا 8 ساله بودم. یادم میاد مدرسه میرفتم اما یادم نیست کلاس چندم بودم. بابام یه برادر ناتنی داشت که ظاهراً حاصل ازدواج اول پدربزرگم با یه خانوم تهرانی بوده و اونها کلاً تهران زندگی میکردن. یادمه یه روز بابا گفت که برادرش از طرف کارش منتقل شده اصفهان و قراره چند روزی بیاد پیش ما بمونه تا خونه پیدا کنه و اثباب بیاره. اون آقا که ما بهش میگفتیم عمو اومد و چند روزی پیش ما موند. عمو آدم درس خونده ای بود و دانشگاه رفته بود، اما توی جنگ که اون موقع ها تازه تموم شده بود زخمی شده بود و میگفتن ترکش هنوز تو بدنشه. بابا میگفت یه کم هم عصبیه و ما باید خیلی رعایت حالش را بکنیم. من اون موقع هنوز نمیدونستم ترکش چیه و فقط خیلی شنیده بودم که پسر خانوم فلانی هم ترکش خورده و جانباز شده. اما نمیفهمیدم یعنی چی. 
خلاصه عمو اومد و پیش ما موند. روزها بیشترش میرفت بیرون و عصرها میومد خونه. کم کم ماها یعنی من و خواهرم هم به بودنش تو خونه عادت کردیم و یه روز که دیرتر میومد انگار حوصله مون سر میرفت. عصرها که میومد من میرفتم و مشقهای روزم را باهاش چک میکردم و میگفتم بهم دیکته بگه. مامان هی میگفت دخترم عمو خسته است، اما عمو خودش همیشه لبخند میزد و میگفت نه اشکالی نداره. بعد از تموم شدن مشق ها هم گاهی یه کم بازی هم میکردیم. یکی دو بار موقع بازی حس کردم دستم یا تنم به یه چیزی تو شلوارش خورد که سفت بود. کنجکاو شدم که بدونم چیه، اما چون اونجاش بود روم نمیشد. اول فکر میکردم یه چیزی تو جیب شلوارشه، اما بعد از این که این اتفاق با چندتا شلوار دیگه اش هم تکرار شد فهمیدم یه چیزیه که مربوط به شلوار نیست. من قبلش از سر کنجکاوی توی شلوار چند تا از پسرهای فامیل و همسایه را نگاه کرده بودم و یواشکی به دولشون دست زده بودم. البته فقط جنبه کنجکاوی داشت و من فقط میخواستم بدونم این چیه که پسرها دارن اما من ندارم. یادمه وقتی از مامانم پرسیدم چرا پسرها دول دارن و دخترها ندارن کلی دعوام کرد و قشقرقی به پا شد. به هر حال من تا این حد را میدونستم، اما همه دول هایی که دست زده بودم تا اون موقع همه شل بودن. اما چیزی که تو شلوار عمو حس میکردم خیلی سفت و بزرگ بود. با این فرض که اون چیز دول نیست به این نتیجه رسیدم که حتماً همون ترکشیه که میگن تو بدن عمو هست. اما این احتمال هم خیلی زود کنار رفت، چرا که اون چیز بعضی وقتها بود و بعضی وقتها نبود. نمیشد که یه ترکش بعضی وقتها باشه و بعضی وقتها نباشه. 
کم کم فهمیدم که فقط وقتهایی که من و عمو تنها بودیم و بازی میکردیم اون چیز سفت اونجا بود. وقتی بابا و مامان بودن یا عمو کلاً با من بازی نمیکرد یا اگه میکرد خیلی با بی حوصلگی بازی میکرد و اونجاش هم سفت نمیشد. به خاطر همین حدس زدم یه چیزیه که عمو از بابا اینها قایمش میکنه. این باعث میشد که من یه کم بترسم. اما از طرف دیگه هم کنجکاوی اجازه نمیداد بی خیالش بشم. کم کم انگار یه پروتکل نا گفته بین من و عمو به وجود اومد. من از روی کنجکاوی میخواستم بیشتر اون چیز را روی تنم حس کنم و عمو هم ظاهراً این کار را دوست داشت. این که اون چیز را به من فشار بده. یه بار که وایساده بودم کنار پنجره و داشتم خیابون را نگاه میکردم عمو اومد و از پشت بهم چسبید. این بهترین حالتی بود که میتونستم اون چیزش را حس کنم. عمو شروع کرد با دستاش موهام را نوازش کردن و کم کم با حرکت دستش دیدم اون چیزش هم داره پشتم تکون میده. مامان حمام بود و خواهرم هم خونه نبود. نمیدونستم چرا داره این کار را میکنه. اما مثل مجسمه فقط وایساده بودم. انگار همه حواسم به عمو بود که پشتم وایساده بود و داشت خودش را آروم آروم تکون میداد. دیگه از خیابون نه چیزی میدیدم نه میشنیدم. بعد از یکی دو دقیقه عمو وایساد و چند تا تکون شدید خورد. خیلی ترسیدم، فکر کردم چیزیش شده. اما سریع برگشت و رفت طرف اتاق خودش. این اولین باری بود که مردی آبش به خاطر من میومد. گرچه من از این که چه اتفاقی داره میفته خبر نداشتم. 
کم کم پروتکل ناگفته بین من و عمو شکل های دیگه ای به خودش گرفت. کم کم عمو اون چیزش را به دستم فشار میداد. گاهی من به هوای این که میخوام کاری بکنم و خیلی اتفاقی کف دستم را روش میذاشتم. بعداً که یه کم بیشتر با عمو راحت شدم یه کم دستم را بیشتر روش نگه میداشتم و فهمیدم که گاهی یه تکون های کوچیکی هم میخوره. همه اینها برای من پر از سؤال هایی بود که از هیچ کس نمیتونستم بپرسم و مجبور بودم خودم کشفش کنم. 
بزرگترین کشفم وقتی بود که یه روز ظهر جمعه که خوابیده بودم و یه ملافه هم روم انداخته بودم و از قضا عمو هم نزدیکم خوابیده بود با حس کردن این که یکی داره با دستم بازی میکنه از خواب بیدار شدم و متوجه شدم که عمو دستم را گرفته و با خیال این که من خواب هستم ( یا شاید هم خیلی این فکر را نمیکرد، اما به هر حال من هیچوقت به روی خودم نیاوردم که بیدارم) دستم را آروم آروم برد طرف شلوارش. از فرط کنجکاوی قلبم داشت هزارتا میزد و همش میترسیدم عمو بفهمه من بیدارم و بد بشه. دستم که به اونجاش رسید فهمیدم یه کم شلوارش را کشیده پایین و اون چیزی که همیشه برام سؤال بود بیرونه. یه چیز گوشتی و بزرگ و گرم. دست من را آروم دور چیزش پیچید. اینقدر بزرگ بود که دستهای کوچیک من دورش نمیرسید. شکل سرش و جای ختنه کردنش خیلی شبیه دولهایی بود که دیده بودم. اما هیچکدوم اونها به این بزرگی و سفتی نبودن. عمو شروع کرد اون چیزش را آروم آروم تو دست من عقب و جلو بردن و بعد از چند دقیقه سریع دست من را زد کنار و شلوارش را کشید بالا و دوباره همون تکون ها را خورد و آروم خوابید. 
از اون به بعد کارم این شد که ظهرها یا وقتی کسی خونه نبود برم پیش عمو و خودم را بزنم به خواب. یکی از این بارهایی که دستم را گرفته بود و داشت این کار را میکرد خواهرم که توی اتاق خوابیده بود اومد بیرون و عمو فرصت نکرد همه چیز را مرتب کنه و شلوارش را در حالی که دست من به اونجاش بود کشید بالا و دست من اون تو موند. گرچه من و عمو زیر پتو بودیم و چیزی پیدا نبود. من در حالی که دستم را محکم گرفته بودم به اونجاش حس کردم دستم خیس شد. یه چیزی به دستم مالیده بود. اول فکر کردم عمو جیش کرده. اما جیش نبود. خیلی سفت تر و چسبنده تر از جیش بود. بعدها که فکر کردم فهمیدم که خواهرم همون موقعی اومده بود بیرون که عمو داشته ارضا میشده و فرصت نکرده بود دست من را از خودش جدا کنه. 

این رابطه های پنهانی من و عمو چند هفته ای ادامه پیدا کرد تا این که عمو خودش خونه گرفت و از خونه ما رفت. البته من خودم از سر کنجکاوی این ماجرا را دوست داشتم و ماجرا هیچوقت هم به سکس کشیده نشد. اما دیروز که داشتم فیلم را نگاه میکردم همش یاد اون روزها بودم. اگه عمو یه بار میخواست من را بکنه من چیکار باید میکردم؟ اگه میکرد من میتونستم به بابا و مامان بگم؟ همه این فکر ها باعث شد برای همه اون بچه های معصوم توی فیلم و برای عروس خانوم توی فیلم کلی گریه کنم و تنهایی زار بزنم. بالاخره بعد از مدت ها یه فیلمی تو این سینمای مسخره ساخته شد که یه مشکل واقعی را نشون میداد و از اون مهمتر از زبون زنها و دخترهایی حرف میزد که شاید هیچوقت نتونسته باشن این موضوع را به کسی بگن. گرچه این معضل خاص ایران نیست و حتی اینجا هم میتونه اتفاق بیفته، اما رفتاری که با ما دخترها توی ایران میشد و نگاهی که به یه دختر میشه وقتی باکرگیش را از دست میده باعث میشه دخترهای توی ایران بزرگترین قربانی چنین خشونتی باشن. واقعاً دست خانوم درخشنده درد نکنه.

۷ نظر:

  1. نوشتت خیلی جالب بود و متاسفانه در همه جای دنیا این مسئله هست ،موفق باشی منتظر پستهای بهدیت هستم.
    سینا سهیلی

    پاسخحذف
  2. 1-مساله تاسف انگیزیه.متاسفانه خود شما هم کرم میریختید.وقتی پسر بچه کوچیکی بودم چند بار شد که مردای بچه باز سعی کردن بلندم کنند.یکیشون تو اتوبوس چسبوند پشتم و من هم واقعا درکی از این مسایل نداشتم.موضوع خطرناکیه.
    2-این جریانات میتونه جهت دیگه ای هم داشته باشه که به همون اندازه تاسف انگیزه.به همه دوستان توصیه میکنم این مطلب را هم بخونند:
    http://ang0sht.blogspot.ae/2014/01/blog-post_4.html
    3-فراموش نکنیم که امام راحل در رساله اش شهوتبازی با طفل شیرخواره را روا دانسته.
    4-جهاتی جدی از بیماری در بچه-بازان هست که نمیدانم چگونه میتوان قضاوت کرد.آیا مستحق بدترین مجازاتند یا مستحق درمان.
    5-این داستان در شما تاثیری در آنچه امروز شده اید داشته است.ننوشتید وقتی که بزرگتر شدید و سرانجام فهمید ماجرای جنسی چیست و دستگیرتان شد آن مردک با شما چه کرده احساستان چه بوده.
    6-به امید جهانی سالم.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. جای تاسفه! به کسی که توی بچگی هیچی نمیدونسته و گیج و گنگ بوده میگید خودتم کرم میریختی؟
      واقعا چرا وقتی در مورد چیزی به اندازه ای که باید، اطلاعات نداریم، اینقدر کارشناسانه نظر میدیم؟
      روح و روان آدم و واکنش هاش نسبت به هرچیزی؛ متاثر از هزار تا عامل و کلی پیچیده است!

      حذف
  3. خانم محترم خجالت نمیکشی؟ یعنی شما از بچگی جنده بودی؟ حتماً حرامزاده هستی که چنین بچه ای شدی. و گرنه بچه ای که حلال زاده باشه در بچگی جنده نمیشه.
    شما خجالت نمیکشی به این راحتی حرف از کیر و کس میزنی؟ اون هم توی اینترنت که یه محیط عمومیه؟ شما تربیت نداری؟ من که مرد هستم و نزدیک 40 سال عمرمه به این راحتی نمیتونم اسم کیر و کس ببرم که شما میبری. مگه کیر آب نباته که به این راحتی اسمش را میگی؟ فکر نمیکنی با این کارت باعث به خطا رفتن اونهایی میشی که اینجا را میخوانند؟

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ناراحتی نیا اینجا. کسی مجبورت نکرده که بیای زر بزنی. خیلی هم آدم باحالیه که همه چیز رو راحت میگه. خوبه شما مردا هر گهی میخواهید میخورید ولی زنهاتون باید تو حرمسسرا باشند؟ ناراحتی گه میخوری میای اینجا مرتیکه اشغال که خودت از صد تا حرومزاده بدتری.

      حذف
    2. من نگفتم زنها باید تو حرمسرا باشن. اما زن هرچی پوشیده تر و محجوب به حیا تر باشه ارزشش بیشتر حفظ میشه. ببین وضعیت چطور شده که یه نفر جنده میتونه بیاد تو اینترنت هزارجور کثافت کاری خودش را بنویسه و یه جنده دیگه میاد سلیطه بازی در میاره و ازش دفاع میکنه. شما هم بهتره به جای طرفداری از این زنیکه سحر فاسد به فکر زندگی و شوهر و بچه های خودت باشی. البته اگه با این اخلاق و منشت شوهر گیرت اومده باشه و گرنه تو هم الان یه جنده هرجایی مثل سحر هستی.

      حذف
    3. جنابعالی که همچین آتیشی شدین و آمر به معروف و ناهی از منکر شدین واسه ما، یه نگاه به پست خودتون بندازین ببینید چند بار به راحتی اسامی مذکور رو به کار بردین :)))) همچینم نوشتین من که 40 سالمه روم نمیشه اینقدر راحت اسمش رو بیارم، کسی اگه پست تون رو بخونه روده بر میشه از این همه تناقض.
      در ضمن، فقط یه مغز فندقی میتونه کل نتیجه گیریش در مورد بچه ای که هیچی نمیدونسته و دنیایی از ابهام در اون لحظات براش اتفاق میفتاده، این باشه که بگه "یعنی شما از بچگی ... بودی". اصلا این کلمه مزخرف رو همین شما مردهای زورگوی برتری طلب بی انصاف اختراع کردین!
      کسانی که روابط متعدد دارن، یا در فشار و فقر به سر میبرن، یا واقعا ازش لذت میبرن.
      در حالت اول، که من اصلا نمیفهمم واسه چی باید اسامی بد در مورد چنین آدمهای درمونده و تحت فشاری به کار بره؟
      در مورد دوم هم اصلا به شما و من و بقیه چه ربطی داره؟ کسی اختیار بدن خودشم نداره؟ این القاب چیه آخه؟
      حالم به هم میخوره از اینکه مردهای متوحش هر اسم و لقبی دلشون میخواد باب میکنن واسه زنها، بعد حتی از همون نظر؛ به خودشون هیچ انتقادی وارد نیست!
      واقعا تا امثال شما روی کره زمین زندگی میکنن، کاشکی نسل بشر تکثیر پیدا نکنه.

      حذف

مرسی از این که وقت میذاری و کامنت میذاری. سحر