دلتنگی، دوری، تفاوت فرهنگی

امروز سالروز کشته شدن بابا توی جنگ ایران و عراقه. وقتی بابا کشته شد من هنوز خیلی کوچیک بودم. چیز زیادی ازش یادم نمیاد به جز خاطرات محو و پراکنده ای که گاهی تو ذهنم خودشون را نشون میدن. یادمه هربار که میخواست بره قبلش کلی من و خواهر بزرگترم را میبوسید و بغل میکرد. خواهرم و مامانم گریه میکردن. من هم از گریه اونها گریه ام میگرفت. اما واقعیتش نمیدونستم چرا گریه میکنم. یادمه بابا همیشه بوی عطر خوبی میداد. بعد از کشته شدن بابا مامان دیگه هیچوقت ازدواج نکرد و فقط من و آبجی بزرگه را به سر و سامون رسوند. 
امروز با ایمو بهشون زنگ زدم. از سر خاک بابا اومده بودن. هنوز هم بعد از گذشت بیشتر از سی سال از کشته شدن بابا، مامان هر سال میره سر خاکش و از صبح تا عصر اونجا میمونه. واقعاً هیچوقت نتونستم این همه عشق یه زن به مردش را درک کنم. برخلاف خیلی ها، مامان وقتی میره سر خاک بابا بهترین لباسش را میپوشه و آرایش میکنه. همیشه میگه بابات دوست داشت ماها همیشه آراسته و خوشکل باشیم. با این که مامانم خوشکلترین مامان دنیاست، اما میتونستم توی چهره اش پیری را ببینم. چروکهای صورتش، پوستش که دیگه شادابی قدیم را نداره، چشمهاش که دیگه مثل قدیم برق نمیزنن. مدتهاست نتونستم برم ببینمش. راستش میترسم. ولی از این که میبینم این همه ازش فاصله دارم و دارم پیر شدنش را میبینم خیلی غصه ام میشه. 
ناخودآگاه یه دونه سیگار برداشتم و روشن کردم. مامانم میدونه که من سیگار میکشم، اما هنوز هم دوست نداره وقتی میبینه. یه کم بهم غر زد. بهش گفتم آخه قربونت بشم تو که میدونی من میکشم، دیگه حالا با ندیدنش که فرقی نمیکنه. اما هنوز هم راضی نمیشه. مامانه دیگه. بهم گفت سحر دخترم الان هنوز هوا خوب نیست با این یه دونه تاپ نشستی میچای ها. بهش گفتم تاپ نیست که، سوتینه. رفتم عقب تر که ببینه. صورتش را نیشگون گرفت و گفت وای خدا مرگم بده زشته دختر، مگه نمیگی همخونه داری؟ بلند بلند خندیدم. باورش نمیشه که من به قول خودش اینقدر دریده شده باشم. 
ازش خدافظی که کردم تازه بغضم ترکید. کسی خونه نبود. با خیال راحت حسابی گریه کردم. بعد که حالم یه کم بهتر شد رفتم یه لیوان پر ویسکی برای خودم ریختم و رفتم توی بالکن روی صندلی نشستم. امروز تورنتو آفتاب خوبی بود. با این که هنوز هوا یه نمه سرده، ولی آفتابش عالی بود. دلمو زدم به دریا. همه لباسهام را درآوردم، پاهام را گذاشتم روی میز، یه سیگار آتیش کردم و با ویسکی تموش کردم. تازه فهمیدم ویسکی و سیگار و آفتاب خواب آورهای خوبی هستن. نمیدونم کی خوابم برده بود. نیم ساعت پیش بود که دیدم همخونه ایم صدام میکنه. بیدار شدم. یه کم سرم درد میکرد. تنم که زیر آفتاب مونده بود میسوخت. اشتباه کردم بدون ضد آفتاب توی این آفتاب خوابیده بودم. ظاهراً یکی دو ساعت همینطور خوابیده بودم. بیشتر از همه پستانهام میسوزه. اومدم تو. یه کم کرم به همه تنم زدم. به نظرم اومد جلوی تنم تیره تر از پشتم شده. تصمیم گرفتم برم باز تو آفتاب بخوابم که پشتم هم برنزه بشه. به همخونه ایم گفتم برام یه کم ضد آفتاب بزنه پشتم. حوصله نداشتم لباس بپوشم. وقتی داشت برام کرم میزد گفت میدونی سحر من به هرکس بگم که من یه همخونه دختر دارم که خیلی هم خوشکل و سکسیه و توی خونه لخت راه میره و به من میگه براش کرم بزنم هیچکس باورش نمیشه. بهش گفتم مگه به کسی این چیزا را میگی. خندید گفت آره به مامانم گفتم. گفتم خوب مامانت چی گفت. گفت مامانم میگه خوب ازش بخواه که دوست دخترت بشه با هم حال کنین. پیش خودم با مامان خودم مقایسه اش کردم. مامان من حتی همون سیگار را هم نمیتونه ببینه من میکشم چون جامعه اش دختر سیگاری را نمیپسنده، اما مامان اون دوست داره پسرش از هرچیزی که تو زندگیش دوست داره لذت ببره. بهش گفتم خوب بیا یه سلفی همینطوری با من بگیر برا مامانت بفرست. با اشتیاق یه سلفی گرفت. 
منم مکبوکم را برداشتم آوردم تو بالکن و رویه تیکه پتو دراز کشیدم که پشتم هم برنزه بشه. و دارم این پست را هم مینویسم. حیف که من هیچوقت بچه ای نخواهم داشت، وگرنه طوری بزرگش میکردم که یاد بگیره اصل اول زندگیش اینه که با زندگیش حال کنه و اصل دومش اینه که با چیزایی یا کسایی که حال میکنه زندگیش را بسازه. 

من دیگه برم. تایپ کردن تو آفتاب چشمهام را داره کور میکنه.  

۶ نظر:

  1. خدمت همكار محترم و ارجمندم عرض ميكنم كه اثرات جنگ هشت ساله از لحاظ روانشناسي بسيار عميقتر از آن چيزي بود كه تصور ميكردم. قبلاً در مورد خودم در زير يكي از پستهاي شما كامنتي نوشته بودم كه چگونه حال و هواي جنگ باعث شده بود كه بسياري از پسران كودك و نوجوان آن دوران به خلباني علاقه پيدا كنند و اين علاقه منجر به خلبان شدن خيلي از هم نسليهاي من شد. اما اين اشتياق به خلباني در حال حاضر باعث كشته شدن بسياري از خلباناني مي شود كه به خاطر زنده نگه داشتن خاطرات نوستالژيك حاضر به پرواز با همان هواپيماهاي قديمي و از رده خارج مي شوند. (يادم مي آيد تيتراژ اخبار شبكه دو در دهه شصت هواپيماي فانتوم را به صورت معكوس نشان مي داد كه موشك شليك مي كرد و من تا اين را نميديدم نميرفتم بخوابم).
    همكار گرامي در اين پست به يك مورد درباره خودتان اشاره كرديد كه مشكلات ناشي از آن را به نام سندروم "فرزند شهيد" ناميده ام. البته منظور از "فرزند شهيد" فقط فرزندان كشته شدگان جنگ هشت ساله نيستند. بلكه تمامي فرزندان يتيمي هستند كه پدرانشان به خاطر عقيده كشته شده اند. بر همين اساس، فرزندان افراد كمونيست و مجاهد و بهايي كه در دهه شصت اعدام شده اند هم "فرزند شهيد" هستند. "فرزندان شهيد" معمولاً راديكال و از خود راضي هستند و تصورات آرماني از پدر خود دارند و بر همين اساس به شدت نسبت به حفظ عقايد و اصول پدرشان پايبند هستند. زيرا در صورتي كه عقايد پدرشان را فراموش كنند مجموعه اي از تصورات در مورد پدر خود را نيز از دست ميدهند و اين اصلاً برايشان جالب نيست. (فرزند يك كمونيست اعدامي را مي شناسم كه به قدري افراطي است كه اگر در ايران به مقام و منصب برسد تمامي روحانيون را اعدام ميكند).
    "فرزند شهيد" مشكلاتي فراتر از يتيمي دارد. بچه هاي يتيم به خاطر فقدان پدر، همواره اسير دخالت و تصميم گيريهاي اطرافيان مي شوند. اما "فرزند شهيد" علاوه بر اين مورد، به تكرار رفتارهايي تشويق مي شود كه ماجراي شهادت پدر را هرگز فراموش نكند و با ترسيم تصويري آرماني از پدر، تقريبا ماجراي قهرمانانه شهادت پدر را همانند يك فيلم در زمان حال بازي كند تا به اطلاعات جديدي در زمينه شهادت پدر برسد. پس تعحب نكنيد كه چرا بسياري از فرزندان شهيد از شروع دوباره جنگ استقبال ميكنند؟
    "فرزند شهيد" محصول تقابل خونين عقايدي است كه منجر به ادامه رفتارهاي متعصبانه و خشونت طلبانه مي شود. فراموش نكنيم كه بسياري از فرزندان چچني كشته شده در جنگ چچن و روسيه هم اكنون با پيوستن به صفوف داعش بر عليه روسيه در سوريه مي جنگند.
    با تشكر
    يك روانشناس ناشناس

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. عاااااالی بود. واقعاً ممنون از نظرتون

      حذف
    2. احتمالا بابای سحر هم شهید در راه سکس بوده که دخترش به تکرار این رفتارها تشویق شده.

      حذف
  2. این وبلاگ توی لیست بوک مارک های منه هر از جند گاهی که جشمم بهش میافته کلیک میکنم ببینم چیز جدیدی نوشتی یا نه. بیربط به موضوع این پست نیست.. امروز این صفحه اینستاگرام رو همزمان با وبلاپت باز کردم . ببین تو که روانشناس سکس هستی میتونی به این بنده خدا کمک کنی؟ https://www.instagram.com/sare.khaloo/
    شاید بشناسیش دختره 6-7 سال شوهر داشته ولی حتی یه بار هم سکس نداشته بعد طلاق گرفاه میگه ورجنه هنوز . زندگی واسه بعضی از ادما شبیه یه پازل لابیرینت میشه. منتال بریک داون اگه از من بپرسی نگو من فرستادمت بلاکت میکنه . مثل تو دختر شهید هم هست. عقاید مذهبی شاید اینطوریش کرده. جالبه 40 درصد از معدود ادمایی که میخونم خانواده شهیدن.

    پاسخحذف
  3. خانواده شهید؟ قرزند شهیدم
    کشتم خودمو در ضمن تا فارسی تابپ کردم

    پاسخحذف
  4. تعريف واژه "شهيد" براي خودم بسيار سخت بود. خوب است كه بدانيد كه در قوانين ايران براي واژه "شهيد" تعريف خاصي ارائه شده است و اگر فرد كشته شده مطابق با تعريف مذكور نباشد؛ شهيد به حساب نمي آيد. در چند سال اخير هم استفاده از واژه شهيد كمتر شده است. زيرا اطلاق عنوان "شهيد" به فرد كشته شده باعث افزايش بار مالي براي بنياد شهيد مي شود. (به علت تحت پوشش قرار گرفتن بازماندگان از مزاياي پولي و مالي بنياد شهيد) و از آنجايي كه بنياد شهيد در مضيغه مالي قرار گرفته است هم در قبول عنوان شهيد به فرد كشته شده تعلل مي ورزد و هم در اعطاي مزايا به خانواده شهيد كوتاهي مي كند.
    تعريفي كه خودم از واژه "شهيد" ارائه كردم اين است: كشته شدن فرد در چارچوب عقيده اي دروني (مثلاً براي حفظ همنوع يا فداكاري) به صورتي كه خطر مرگ به طور آگاهانه اي انتخاب شده باشد و اجبار بيروني در كار نباشد. بر اين اساس شايد بسياري از كشته شدگان جنگ تحميلي به دليل اينكه به صورت اجباري در جنگ شركت كردند و يا اصلاً تصوري از احتمال كشته شدن در جنگ نداشتند؛ از نظر بنده شهيد به حساب نمي آيند.
    چند سال پيش خويشاوندي داشتم كه راننده كاميون بود و در يكي از جاده ها به دليل احتمال برخورد شاخ به شاخ با خودروي سواري كه انحراف به چپ داشت؛ با ايثار و از جان گذشتگي بي نظير، كاميونش را به سمت دره منحرف كرد و پس از ورود به دره و واژگون شدن كاميون فوت كرد. با اين كه مصداق واژه "شهيد" را در اين خويشاوند فوت شده يافتم؛ اما هرگز فكر نمي كردم مصاديق نظريات و تعاريف خودم را در نزديكان خودم ببينم.
    من از جزئيات مرگ پدر سحر اطلاعي ندارم و نمي توانم در اين مورد قضاوتي بكنم. اما آن چه كه مسلم است اين است كه واژه "شهيد" در ايران هم به جاي اينكه واژه اي اخلاقي باشد. واژه اي سياسي است و اگر فرد كشته شده در راستاي سياستهاي نظام جمهوري اسلامي ايران باشد شهيد محسوب مي شود و اگر ناهمسو با سياستهاي نظام جمهوري اسلامي ايران باشد با واژگاني مانند "به هلاكت رسيد" توصيف مي شود. يكي از چالشهاي من در پيگيري اخبار داخل كشور اين بوده است كه چگونه افراد كشته شده در جنگ يمن مثل حوثيها به "شهادت" مي رسند اما عربستانيهايي كه كشته شده اند "به هلاكت رسيده اند"؟
    با تشكر
    يك روانشناس ناشناس

    پاسخحذف

مرسی از این که وقت میذاری و کامنت میذاری. سحر