این دنیای کوچیک

مدتی هست که اومدم نیویورک زندگی میکنم. کار جدیدم را شروع کرده ام و کم کم زندگی داره به روال عادی خودش برمیگرده.  آپارتمانی که اجاره کردم توی یکی از محله های اطراف شهر به اسم "پورت چستر" ه. این چستر یه جورایی به من چسبیده. بعد از مدتها زندگی توی منچستر حالا خونه ای که اینجا پیدا کردم توی پورت چستره. روزها از اینجا با مترو میرم سر کارم که توی مرکز شهر نیویورکه. فاصله خونه تا شرکت نسبتاً زیاده و حدود یک ساعتی طول میکشه تا برسم. البته همه اش توی ترن نیست و یه مقدارش هم پیاده رویه. اما به هر حال حدود 40 دقیقه ای توی ترن هستم. اوایلش چون شهر برام جدید بود و همه جا غریبه بود همه مسیر را کلاً اینور و اونور نگاه میکردم که یه وقت جای اشتباه پیاده نشم و این که یه کم هم شهر را یاد بگیرم. اما کم کم مسیر برام عادی شد و حالا 40 دقیقه تو ترن نشستن برام خسته کننده بود. به خاطر همین دیگه عادت کردم هدفونم را بذارم و آهنگ گوش کنم تا برسم. 
یکی از سرگرمیهام وقتی توی ترن مشغول موزیک گوش کردن هستم اینه که آدمها را نگاه کنم و راجع به رفتارشون فکر کنم. با توجه به رشته تحصیلیم همیشه مطالعه روی رفتار آدمها برام جالب بوده. گرچه گرایش من بیشتر روی زمینه رفتار سکسی آدمها بوده، اما در کل از این که رفتار آدمها را در حالت عادی مطالعه کنم و سعی کنم شخصیتشون را تحلیل کنم هم برام خیلی جالب بوده. 
جمعه پیش که میرفتم سر کار یه آقایی توی ترن روبروم نشست و شروع کرد به کتاب خوندن. یه شلوار جین پوشیده بود و یه پیرهن مرتب و اتو کرده. با موهال بلوند و بلند که پشت سرش بسته بود. و یه عینک آفتابی که روی موهاش زده بود. قیافه اش عجیب برام آشنا بود. خیلی فکر کردم که کجا ممکنه دیده باشمش. ظاهراً خیلی بهش زل زده بودم چون اون هم یکی دو بار نگاهی به من کرد و بالاخره لبخندی هم زد. و دوباره مشغول کتاب خوندن شد. از کنجکاوی انگار کک توی شلوارم افتاده بود. دلم میخواست بدونم کجا ممکنه دیده باشمش. 
آخر ازش سؤال کردم. اول خودم را معرفی کردم و بهش گفتم که قیافه اش برام خیلی آشناست. اون هم خیلی مؤدب خودش را معرفی کرد اما گفت که فکر نمیکنه من را بشناسه. اصرار بیشتر از این را خیلی به صلاح ندیدم. چون ممکن بود فکر کنه من  بهش نظر دارم. ترن که به ایستگاه رسید اون هم همون ایستگاه پیاده میشد. توی در ترن باز کنار هم قرار گرفتیم. این بار انگار اون هم نظرش جلب شده باشه و بخواد سر صحبت را باز کنه پرسید لهجه ام کجائیه چون بیشتر به انگلیسی میخوره تا آمریکایی، اما انگلیسی هم نیست. بهش گفتم که من اصلاً ایرانی هستم و مدت زیادی توی منچستر زندگی کردم. تا اسم منچستر اومد انگار یه چیز مهم فهمیده باشه. گفت که خیلی اتفاقی اون هم حدودای سال 2005 منچستر اومده. 
حالا هردومون برامون جالب شده بود که بدونیم سرنوشت ممکنه ما را قبلاً یه جا به هم معرفی کرده بوده. با هم رفتیم یه کافه و یه قهوه گرفتیم. گفت که اون سال با پرواز از لوس آنجلس میرفته لندن که هواپیماشون دچار سانحه میشه و مجبور میشه توی منچستر فرود بیاد. همین یه نکته کافی بود که کاملاً یادم بیاد کجا و چطوری دیده بودمش. انگار همه چیز مثل روز برام روشن شد یه دفعه. 
اون سالها من هنوز با همسرم توی منچستر زندگی میکردم اما اون اواخر زندگی مشترکمون بود که در حال جدا شدن بودیم. اون سالها من بعد از این که قید زندگی مشترکم را زده بودم تجربه های عجیب و غریب زیادی کردم و شاید اوج تنوع جنسی من هم از همون موقع ها شروع شد. یادم اومد که یه شب رفته بودم یه بار و مشغول مشروب خوردن بودم که چشمم به یه آقای خوشتیپ افتاد. با موهای بلوند و بلند که دم اسبی بسته بود و تنها توی بار نشسته بود. رفتم پیشش و خودم را معرفی کردم. بعد از خوش و بش فهمیدم که مسافر لندن بوده و هواپیماشون به خاطر آتیش گرفتن موتور مجبور به فرود اضطراری توی منچستر شده. اون هم فرصت را غنیمت دونسته و تصمیم گرفته یکی دو روز اونجا بمونه و شهر را ببینه. اون شب من با اون آقای خوشتیپ رفتم هتلش. با هم باز هم مشروب خوردیم و یه سکس طولانی و عالی داشتیم. شب پیشش موندم و صبح وقتی چشم باز کردم و خودم را لخت تو بغل اون آقای خوشتیپ دیدم باز تحریک شدم و یه سکس عالی دیگه هم صبح با هم کردیم. صبحونه را توی هتل با هم خوردیم و بعد از هم خدافظی کردیم. و حالا همون آقای خوشتیپ اینجا توی نیویورک روبروم نشسته بود. 
ظاهراً خیلی رفته بودم توی فکر. چون دیدم داره مرتب میگه ببخشیدو ببخشید. یه دفعه به خودم اومدم. پرسید چیزی شده؟ فهش گفتم که من یادم اومد کجا دیدمش. وقتی بهش گفتم دهنش از تعجب باز مونده بود. گفت که اون شب یکی از بهترین شبهای زندگیش بوده و این که من خوشکلترین دختری بودم که تا به حال باهاش خوابیده بودم. گفت که بعد از این که رفته لندن و حتی بعد که برگشته بود آمریکا خیلی سعی کرده بوده من را یه جوری پیدا کنه، اما اون موقعها که هنوز فیسبوک و اینا نبوده پیدا کردن یه نفر خیلی سخت بوده و نهایتاً بی خیال شده. 
از این که فهمید من اومدم و نیویورک زندگی میکنم خیلی خوشحال شد. تلفن همدیگه را گرفتیم و همون روز بعد از کار با هم یه قرار گذاشتیم. شب رفتم خونه اش که اتفاقاً خیلی نزدیک خونه خودمه. گفت که با دوست دخترش اونجا زندگی میکنه که الان مسافرته. اون شب با هم بیرون رفتیم. شام خوردیم. مست شدیم، رقصیدیم، رقصیدیم و آخر هم برگشتیم خونه اش و یه شب خیلی خیلی خوب با هم داشتیم. مدتها بود که از حضور مرد توی زندگیم لذت نبرده بودم. مدتها بود که از بدن بهنه مردی خوشم نیومده بود. مدتها بود که سکس مردونه را نچشیده بودم. همه این اتفاقها را به فال نیک میگیرم. شاید نیویورک آغاز یه دوره جدیدی از زندگیم باشه. شاید باز بتونم به دوره خوبی که توی منچستر داشتم برگردم. کسی چه میدونه. وقتی کسی را که 10 سال پیش توی منچستر باهاش یه شب خوب داشتم اینجا توی نیویورک پیدا میکنم یعنی اتفاقهای خوبی در راهه. 

۷ نظر:

  1. تو مگه خودت اون همه از این که دوست پسرت بهت خیانت کرده بود ناراحت نشدی؟ پس چطور تونستی دوباره با مردی که میدونستی دوست دختر داره بخوابی؟

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. نه عزیزم من از این که کسی با کسی بخوابه ناراحت نمیشم. از نظر من همه ما وقتی از 18 سال رد شدیم همه تصمیم گیریهامون به خودمون مربوطه. از جمله این که کی و با کی سکس داشته باشیم. جتی بعد از این که ازدواج کردیم. همونطور که شما اگه ازدواج کرده باشی برای همسرت احتمالاً غذا درست میکنی، اما مسئول سیر شدنش نیستی.
      اون چیزی که من را ناراحت کرد و حالا حس میکنم باهاش کنار اومدم این بود که دو نفری که نزدیک ترین رابطه هام را باهاشون داشتم من را دور زده بودن و خودشون با هم میخوابیدن. اگه این موضوع را به من میگفتن من همون موقع هم باهاش مشکلی نداشتم. و حتی لزومی نمیدیدم که من هم باهاشون توی تختخواب باشم وقتی با هم هستند.

      حذف
  2. در ضمن تو که همش میگی من فاحشه نیستم و فلان، میشه بگی فاحشگی معنیش چیه؟ تو با هر کسی که دلت میخواد میخوابی. خوب این فاحشگی نیست؟ نمیدونم والا شاید ما تو ایران خیلی از دنیا عقبیم خودمون خبر نداشتیم. شاید شما دیگه از open minded رد شدی جر خوردی دیگه.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. خوب این کامنتت یه کم ظاهراً عصبانیه :) ولی اشکال نداره. من بارها گفتم باز هم میگم. من فاحشگی را مشکل یا اختلال نمیبینم. هر کسی میتونه تصمیم بگیره که با بدن خودش چیکار کنه و از جمله اندام جنسیش. شما ممکنه از مغزت پول در بیاری، یکی از بازوش یکی از پاهاش یکی از جنسیتش. به نظر من خرید و فروش سکس اصلاً چیز بد یا حتی عجیبی نیست.
      اما این که من میگم من فاحشه نیستم چون من این کار را نمیکنم. من هیچوقت در ازای سکس پول نگرفتم. یا چیزی در ازاش دریافت نکردم. نمیدونم شاید در تعریف شما من جنده باشم. خوب قبول میکنم که هستم. اما این فقط تعریف شماست. از نظر خودم من جنده نیستم. گرچه ممکنه تعداد پارتنرهایی که داشتم از خیلی از جنده ها بیشتر بوده باشه.

      حذف
    2. سلام سحرخانوم پستاتو میخونم نه بخاطر مسایل سکسیش بیشتر بخاطر اینکه باطرز فکر بیشترادمااشناشم و بعضی پستاتون اینقد صریح و جالب اتفاقات رو میگید که ادم دوس داره دنبال کنه وببینه چی میشه در ادامه در مورد مسایل جنسی نظرنمیدم چون هرکس از نظرعقلی حق انتخاب داره و بخودش مربوطه ولی من در کل پست و مطالبتونو دقیق رصد میکنم و از جمله ارایی و روشن حرف زدن وجملات زیباتون بسیار خوشم میاد واز همینجا ازتون دعوت میکنم خواهشا حتما اینستاگرام نصب کنید و لینک وبسایتتونم بگزارید الان همه فقط یااینستا دارن یا تلگرام و بنظرن خیلی اتفاقات و نظرات جالبی تواینستاگرام باهاش مواجه شید تواینستاگرام منتظرم دوست قدیمی و خوب به امیده موفقیتت رضا هستم از اصفهون خخخ شهری که میدونم دوسش دارین موفق باشی

      حذف
    3. اگه اصفحانی گیرش بیاد که ترتیبشو سه سوته میده!

      حذف
  3. fake
    ولی مهم نیست این را گوش بدید
    https://youtu.be/BnGPK51SEFg

    پاسخحذف

مرسی از این که وقت میذاری و کامنت میذاری. سحر