میپرسم این چه حسیه یکی میگه خیانته

گاهی اتفاقاتی توی آدم میفته که هیچ جور نمیشه به عوامل فیزیکی ربطش داد. شاید اصلاً به هیچی نمیشه ربطش داد. گاهی اینقدر اتفاقهای ساده و روزمره برای آدم بزرگ و عجیب و غریب میشن که توضیح دادنشون به خود آدم هم سخت میشه. چه برسه به این که آدم به کس دیگه ای بخواد توضیح بده یا بدتر از اون بخواد راجع بهش بنویسه.
روزی که با Nathan تصمیم گرفتیم که شریک زندگی همدیگه بشیم و زیر یه سقف با هم زندگی کنیم یکی از مهمترین فکرهایی که داشتم این بود که آیا میتونم برای بقیه زندگیم یا حداقل برای یه مدت خیلی طولانی فقط و فقط با یه مرد باشم؟ هر شب تو بغل یه مرد باشم و هر روز صبح تو بغل یه مرد بیدار بشم؟ من مدتها بود که اینطوری زندگی نکرده بودم. من مدتها بود که تنوع طلبی عادت هر روزه ام شده بود. هر طور که بود ولی با خودم کنار اومدم. انگار آدم باید در کنار چیزهای خوبی که به دست میاره همیشه یه چیز خوب دیگه را از دست بده. 
زندگی همه چیزش خیلی خوب بود. و هنوز هم هست. برای اولین بار بعد از مدتها یکی را پیدا کرده ام که واقعاً دوستش دارم. مثل نوجوون های چهارده پونزده ساله یکی دو هفته اول برامون همه چیز جدید و جالب بود. از خرید خونه و کارهای خونه و رفت و آمد بگیر تا لباس پوشیدن و خوابیدن و بیدار شدن و سکس. شاید بدون اغراق هر یه شب در میون یه سکس عالی با هم داشتیم. یکی دو بار هم حتی دو بار توی یه شب. چیزی که خود Nathan میگفت مدتها بود فکر نمیکرد دیگه بتونه. اینها را میگم که خودم مطمئن بشم اتفاقی که برام افتاد فقط جنبه جازبه سکسی نداشت.توی این مدت خیلی ها باهام تماس گرفتن. از دوستان خیلی خوبی که داشتم تا پسرهایی که فقط دورادور میشناختمشون و فقط یه بار باهاشون خوابیده بودم. خیلی ها نمیدونستن که من حالا با پارتنرم زندگی میکنن و وقتی میفهمیدن فقط تبریک میگفتن و خدافظی میکردن. بعضی هاشون هم اینقدر مصر بود که براشون مهم نیست و هنوز میخوان یه سکس وحشی و کثیف باهام داشته باشن. البته وحشی و کثیف واژه های بدی برای سکس نیستن و اینها را خود من همیشه برای سکس دوست داشتنی استفاده کرده ام و میکنم. من هیچوقت از سکس عادی، بی هیجان و بهداشتی خوشم نیومده. اما حالا با بودن Nathan انگار دلم هیچکدوم از اون مردها را نمیخواست. به وضوح میفهمیدم که اون احساس خوبی که همیشه در مورد سکس داشتم حالا فقط با بودن اون بهم دست میده. و دلیلش هم برام مهم نبود. تصمیمی بود که گرفته بودم و تن و ذهنم هم داشتن کمکم میکردن که سر حرفم بمونم.
جمعه عصر Nathan زنگ زد و گفت که با دوستاش بعد از کار میرن بیرون مشروب بخورن و دیرتر میاد خونه. منم اتفاقاً سرم خلوت تر بود و زودتر میومدم خونه. آهان راستی یادم رفت بگم من کارم را هم عوض کردم و دیگه توی کار قبلی نیستم. کار جدیدم بیشتر اداریه و صبح تا عصر مشغولم. بعد از ظهر یه کم با چند تا از بچه ها مسیج بازی کردم. از جمله شیما دوست خوبم. قرار شد عصر برم پیشش و شب برگردم. شوهر شیما هم خونه نبود و یه بعد از ضهر دخترونه خوب با هم داشتیم. برای همدیگه لاک زدیم. ناخونهای همدیگه را مانیکور کردیم. همدیگه را ماساژ دادیم. گفتیم. خندیدیم. غیبت کردیم. مشروب خوردیم.
و اون احساس عجیبی که یه جایی تو وجودم گم شده بود از جایی پیداش شد. باز تشنه تنش شدم. تشنه چشمهاش. تشنه لبهاش. باورم نمیشد. من حالا شوهر دارم. همه نیازهای جنسی و روحیم برآورده میشه. به نظ خودم هیچ کمبودی نداشتم و ندارم. اما حالا شیما باز تمام احساسات خوبم را زنده کرده بودم . از چشمهاش معلوم بود که اون هم همین احساس را داره. بوی خوب تنش را که پر از عطر شهوت بود خوب میشناختم. ممکن نبود اشتباه کرده باشم. قلبم تند تند میزد. حس میکرم داغ شده ام. نمیدونستم مال مشروبه یا عشق این دختر. بوسیدمش. اولین تماس لبهامون کافی بود تا احساس سرگیجه کنم. یه حس خوب. که نمیدونستم دیگه کجام. باز بوسیدمش. و باز و باز. حالا انگار دیگه نمیتونستم لب از لبش بردارم. لبهام تیر میکشید. شاید شیما داشت گازشون میگرفت. نمیدونم. نمیدونستم راجع به من چی فکر میکنه. یعنی ممکنه ازم بدش بیاد؟ چرا باید بدش بیاد؟ مگه خودش مثل من نیست؟ مگه خودش شوهر نداره؟ قبل از این که بتونم افکارم را جمع و جور کنم دستش را کرده بود توی پیرهنم و کرستم را کنار زده بود. دستش یخ یخ بود. حس کردم اضطراب داره که دستهاش یخ کرده. نمیخواستم معذبش کنم. آروم بهش گفتم چرا دستهات یخ کرده. چشم دوخت تو چشمم. تا حالا چشمهاش را اینقدر خمار ندیده بودم. با صدایی که به زور میشد شنید گفت دیوونه من یخ نکردم، تو حرارتت رفته بالا. انگار با این حرفش بیشتر گر گرفتم. خودم را رو مبل رها کردم و تکیه دادم به پشتی مبل. شیما میدونست چیکار باید بکنه. شلوارم را درآورد و شروع به خوردنم کرد. راست میگفت. این من بودم که داغ شده بودم. لبهای اون نمیتونست اینقدر یخ باشه. قلبم تند تند میزد. و محکم. حس میکردم همین الانه که وایسه. نمیدونستم کار درستی میکنم یا نه. اما دیگه نمیتونستم کاری بکنم. زبون شیما داشت همه جای تنم میچرخید و من از هر وقت دیگه ای بیشتر مست شده بودم. زبونش را همینظور یه سره آورد بالا و از روی دلم و وسط سینه هام گردنم را هم لیسید و اومد بالا. بعد دوباره تو چشمام نگاه کرد و گفت "حالا میفهمم همیشه میگفتی همه اونهایی که دارن به یکی خیانت میکنن خوشمزه تر میشن یعنی چی". شنیدن همین یه جمله از شیما کافی بود تا همون موقع یه حس ارگاسم کوچیک بهم دست بده. لبهامو گاز گرفتم و چشمهام را بستم. و شیما باز رفت پایین. راست میگفت. همیشه خودم بهش گفته بودم که مردهایی که دارن خیانت میکنن خوشمزه تر از اونهایی هستن که مشکلی ندارن. انگار ابن تند شدن ضربان قلب یا هر چیز دیگه ای که بود باعث میشد عطر و طعم تنشون عوض بشه. یه چیزی که همیشه بیستر شهوتیم میکرد. و حالا شیما همین را داشت به خودم میگفت. طولی نکشید که به اونجا که میخواستم رسیدم. به همون اوج قشنگی که همیشه با شیما میرسیدم. لرزم گرفت. دوید برام یه پتو آورد و پیچید دورم. بعد خودش رفت دست و صورتش را شست و اومد. با همه دوست داشتنم داشتم نگاهش میکردم. ته دلم آشوب بود. نمیدونستم میتونم مثل همیشه برسونمش یا نه. نمیدونستم چه احساسی به تنش خواهم داشت. بهش گفتم لباسهاشو دربیاره و بیاد که بخورمش. لبخند زد و اومد پیشم و بغلم کرد. گفت که امروز فقط روز من بوده و لازم نیست کاری براش بکنم. اصرار کردم. اما شیما انگار از دل من خبر داشته باشه فقط گفت که باشه برا یه دفعه دیگه.
یک ساعت بعد ازش خدافظی کردم و زدم بیرون. موقع خدافظی محکمتر از همیشه همدیگه را بغل کردیم. حس عجیبی بهش داشتم. حسی که انگار هیچوقت به کس دیگه ای نداشتم. همینطور که تو بغل همدیگه بودیم بهش گفتم "ایندفعه یه جور دیگه بود؟ یا فقط برای من اینطوری بود؟" خندید. گفت "برای من که همیشه همینطوریه. ولی میفهمم تو چه حسی داری. کلاً شیطونی مزه اش بیشتره". آره. شیطونی بود که خوشمزه اش کرده بود. خدافظی کردم و اومدم خونه. هنوز Nathan نیومده بود. رفتم آیپادم را برداشتم و هدفون گذاشتم رو گوشم و توی آهنگام دنبال آهنگ I Kissed a girl گشتم. گذاشتمش رو تکرار. رو تخت ولو شدم و صداش را زیاد کردم. تمام حسی که داشتم را از توی این ترانه حس میکردم. هیچوقت از این همه احساسات ضد و نقیض خوشم نیومده. هیچوقت تحملش را نداشتم. کم کم اشکم شروع کرد به اومدن. کم کم گریه ام هق هق شد دوباره. و اشکهام که آرایشم را میشستن و از کنار گوشم روی بالش میچکیدن و سیاهش میکردن. اما مهم نبود. دلم میخواست هیچ صدایی نشنوم و گریه کنم و خوشحال باشم.

۱۵ نظر:

  1. ببخشید میتونم یه سوال پرسم . موقعی که با Nathan سکس میکنی بیشتر حال میکنی یا وقتیکه با شیما خلوت کردی ؟ میشه در باره سکس های با هیجانات هم چیزی بنویسی ؟ منظورت از هیجان ایجاد سروصدا بیشتره یا آزار جسمی مانند ضربه زدن به نقاط حساس بدن و یا یه چیز دیگه ست ؟

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. هیچان هیجانه دیگه. نه منظورم اینها نیست. اینها ممکنه توی یه سکس باشه و هیجان نباشه. هیجان اون چیزیه که دل آدمو میلرزونه. برای خود من عین دختر بچه های جهارده ساله ام میکنه. یه چیزی که داغم میکنه. اینقدر که خودم میفهمم. همه اینهایی که نوشتی ممکنه اگه درست انجام بشه آدم را به هیجان بیاره.

      حذف
  2. آخ من چقدر از این شیطونی ها دوست دارم ......

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. شما دختری یا پسر؟ کاش اسم مینوشتی

      در ضمن منظورت را از bewildered نفهمیدم. تا حالا اینطوری نشنیده بودم کسی استفاده کنه.

      حذف
  3. من پسرم
    اونم بیخیال خودمم نمیدونم چی نوشتم. فقط میخواستم اسم بلاگی که در آینده قراره بنویسم خاطرات سر در گم باشه!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. اگه میخوای معنیش "خاطرات سردرگم" بشه انگلیسیش بهتره "drifting memories" باشه :)

      حذف
  4. نمیدونم این روزها چرا هر کی شوهر میکنه وبلاگ نویسی رو میذاره کنار؟

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. :))) باور کن برای خود منم سؤاله. نمیدونم چرا حتی وقت سر زدن به اینجا را هم پیدا نمیکنم :(

      حذف
  5. وبلاگ رو ولش . زندگی جدیدو بچسب و خوش باش که دم غنیمت است

    پاسخحذف
  6. calling it "betrayal" is just a jump into conclusion move. who cares what it's called as long as you are happy with it and Nathan doesn't know shit about it? well you dealing with your inner self another fucked up experience . this one could be solved by not giving a damn either. but the profound odd thing about the whole thing to me is the discrimination you make by putting homo fuck relation into the comfort zone of betrayal over the opposite sex.
    since you said you're not interested in no men anymore, you didn't say a single word about hot chicks around, including Shima.
    in a nutshell don't swap the roles. Shima should always remain the dessert while Nathan is the main course ;)
    by the way, may I be your appetizer? i'm kidding, where is my Golnar soap?

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. نمیدونم چرا شما همیشه اصرار به قلمبه سلمبه نوشتن داری. دفعه قبل هم که به فارسی پیغام گذاشتی کلی رفتم گشتم تا معنی فرار به جلو را فهمیدم.

      به هر حال من خودم را که نمیخوام گول بزنم. آدم مذهبی ای هم نیستم که بخوام با کلمات بازی کنم. اینها افکاری بودن که اون موقع فکرم را مشغول کرده بودن.

      در ضمن منظورت را از صابون گلنار نفهمیدم.

      حذف
    2. برای جق زدن از صابون گلنار استفاده میکنند البته بیشتر برای شوخیهای نوشتاری

      حذف
  7. تو که فرصت جواب دادن به کامنت ها رو داری . چرا یه پست جدید نمیذاری ؟ سوژه ها ته کشیدن ؟ اتفاقن همخونه جدید ، سوژه های جدید رو به ارمغان میاره

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. جواب کامنت را هم بعد از مدتها دادم. این روزها خیلی خیلی خیلی سرم شلوغه

      حذف
  8. چقدر تابلویه که که این وبلاگ fake هست.برو بمیر مثلا خانوم مثلا سحر

    پاسخحذف

مرسی از این که وقت میذاری و کامنت میذاری. سحر