زندگی مشترک

از هفته پیش یه زندگی مشترک را با یه دوست خوب شروع کردیم. بعد از تجربه تلخ ازدواج و طلاق، از این که بخوام با مردی زیر یه سقف زندگی کنم همیشه واهمه داشتم. نه از این که با مردی زیر یه سقف باشم. که مردهای زیادی شبهاشون را پیش من سپری کرده اند و من شبهای زیادی را همبستر مردی بوده ام. خیلی هاشون را حتی دوست داشته ام. اما هیچوقت نخواستم رابطه ام باهاشون از حد دوستی و همبستری فراتر بره. هیچوقت نخواستم با هیچ مردی توی یه خونه زندگی کنم. اما حالا انگار همه چیز داره عوض میشه. انگار یکی پیدا شده که همه کمبودها و همه پر رویی های من را درک میکنه. مدتهاست میشناسمش. با هم بارها مسافرت رفتیم. همه اخلاق منو دیده. از سحر شوخ و شنگول که میرقصه و آخر هم یه شب به یاد موندنی براش میسازه، تا سحر بی حوصله گوه اخلاق که داد میزنه و قهر میکنه. با هم از همه چیز حرف زدیم. زیاد خونه ام اومده. و زیاد خونه اش رفتم. خوب و بدش را دیدم.
حالا تصمیم گرفتیم با هم زندگی کنیم. توی یه خونه. زیر یه سقف. این دفعه شروع زندگی مشترکمون خیلی با دفعه پیش فرق داشت. دفعه قبل که ازدواج کردم یه عالمه فک و فامیل و دوست اومدن عروسیم و زدن و رقصیدن و خوردن و مست کردن و آخر هم منو با یه عالمه سؤال بی جواب و انتظارات جورواجور فرستادن خونه شوهر. این دفعه ولی خودمون بودیم. بعد از یه شام دوستانه تصمیم گرفتیم با هم زندگی کنیم. به همین سادگی. نه قرار شد من برم خونه شوهر، نه اون دوماد سرخونه بشه. یه زندگی واقعاً مشترک. دفعه قبل داماد انتظار داشت عروسش باکره باشه. که نبود. من برای اولین بار وقتی هنوز تازه دبیرستان را تموم کرده بودم با یکی که فکر میکردم دوستش دارم خوابیده بودم. آقای همسر وقتی دید اولین سکسمون بدون خونریزی خاتمه پیدا کرد یه بوهایی برد. نمیدونم آخرش هم چیزی قهمید یا نه. یا فهمید و به روی خودش نیاورد. اما این دفعه ما همه چیز را برای هم گفتیم. من بهش گفتم که اگه بخوام تعداد مردهایی که باهاشون خوابیدم را بشمرم باید یه کتابچه براش درست کنم. و اون فقط خندید و گفت که فقط همین که سلامت باشم براش کافیه. و همین کافی بود تا هردومون بدون این که چیزی بگیم خودمون را متعهد بدونیم که بعد از این فقط با هم بخوابیم. و البته این معنیش این نیست که دوستان من ازم گرفته بشن یا دوستان اون ازش. دفعه قبل بدون این که شناختی از شوهرم داشته باشم به عقدش دراومدم. خیلی چیزهایی که راجع بهش دوست نداشتم را بعداً فهمیدم. سرخورده شدم. اما به خاطر آبروی خانواده، به خاطر اون همه آدمی که اومده بودن عروسیمون، مجبور بودم باهاش زندگی کنم. این بار ولی نگاه سنگین کسی روم نیست. این بار ما فقط تصمیم گرفتیم با هم زندگی کنیم. اگه یه روز تصمیم بگیریم که این زندگی اونی نیست که دوست داشتیم خیلی ساده از هم جدا میشیم. نه به کسی باید جواب پس بدیم و نه زندگیمون را تموم شده میدونیم. اون دفعه هر وقت کسی از فامیل شوهر را میدیدیم باید سعی میکردم متفاوت از اون چیزی که بودم به نظر بیام. این دفعه وقتی خواهرش را برای بار اول به من معرفی کرد با همه وجود احساس کردم که به من افتخار میکنه و من را همینطوری که هستم میخواد.
به هر حال همه اونها گذشته. حالا من با کسی که دوستش دارم توی یه خونه زندگی میکنم. ممکنه یه روز یه جایی به من پیشنهاد بده که با هم نامزد هم بشیم. اما به هم قول دادیم که هیچوقت صحبت ازدواج نکنیم. و تصمیم گرفتیم که بچه دار نشیم هیچوقت. این یکی شاید بیشتر به اصرار من بود. من بعد از اولین و آخرین باری که بچه دار شدم و رفتم انداختمش از خودم به عنوان یه مادر متنفرم. دلم نمیخواد مادر هیچ بچه ای باشم چون میدونم لیاقتش را ندارم. دلم نمیخواد کسی را فقط به خاطر دل خودم بیارم توی این دنیا و بعد ندونم چیکارش کنم.
از همه چیزهایی که به همسرم گفتم فقط همین وبلاگ را نگفتم هنوز. چیزی را ازش قایم نکردم. اما دلم میخواد یه جایی باشه که بتونم راحت توش بنویسم. میدونم که یه وقتهایی احتیاج خواهم داشت. و نمیخوام بره از توی Google Translate یه چیزهای مبهم و بی سر و تهی از توش در بیاره که باعث سوء تفاهم بشه. الان هم که دارم این را مینویسم یکی دو بار اومد بالا سرم و یه کم روی کیبورد چرت و پرت تایپ کرد. اما حتی سؤال نکرد که چیه و برای کی و برای کجا دارم مینویسم. این همون چیزیه که من از یه همسر ایده آل انتظار دارم. که به حریم خصوصیم احترام بذاره و اینقدر بهم اعتماد کنه که بدونه اگه لازم بود خودم بهش میگم.

۸ نظر:

  1. سحر جان . گذشت زمان نگرشت رو نسبت به بچه و مادر شدن تغییر میده . و اونوقت خواهی دانست که خیلی خیلی لایق مادر بودن رو داشتی و داری .

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. نمیدونم. شاید. آره زمان خیلی چیزها را عوض میکنه.

      حذف
  2. پس بدون اجازه حاج آقاتون اجازه داریم اینجا بنویسیم؟:)

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. :))) به قول ما اصفهانیا "حج آقامون". وای که چقدر متنفر بودم از این اصطلاح. باید یه بار براش توضیح بدم اینا رو :D
      بله شما اختیار دارین هرچی دلتون خواست اینجا بنویسین.

      حذف
  3. شاد باشید سحر جان

    پاسخحذف
  4. https://www.youtube.com/watch?v=Ira9A7wSW3M

    این یارو از 300 دختر رندم خواسته باهاش سکس کنن .100 تا تو امریکا و 200 نفر تو اروپا که تنها 1 نفر جواب مثبت بهش داده . عین اون 300 تا مکالمه رو میتونید ببینید. 100 تای اول تو یه ویدئو دیگشه

    پاسخحذف
  5. من آزادی جنسی رو دوست دارم. نمیدونم اونم منو دوست داره یا نه!

    پاسخحذف
  6. :))) حتماً دوست داره. شک نکن

    پاسخحذف

مرسی از این که وقت میذاری و کامنت میذاری. سحر