مست!!

ساعت 2 نصفه شبه و من تازه به سرم زده پاشم یه چیزی بنویسم. واقعاً هیچی تو ذهنم نیست و نمیدونم چی مینویسم. اما هرچی در اومد بدون تغییر میذارمش تو وبلاگم. اینقدر دلم حرف زدن میخواد که اگه همین الان با کسی حرف نزنم حتماً تا صبح گلوم میترکه. امشب از اون شبای سرد منچستر بود باز. و امروز (یعنی ببخشید دیروز) من تا بعد از ظهر بیشتر کار نداشتم. بعدش با چند تا از دوستای قدیمی قرار گذاشتیم همدیگه را ببینیم. دیدیم. شام خوردیم. مشروب خوردیم. مشروب خوردیم. مشروب خوردیم. اینقدر که دیگه معده ام جا نداشت. نه این که دیگه دلم نخواد. و سیگار کشیدم. سیگار کشیدم. سیگار کشیدم. این سیگار آخرش منو می کشه. دیروز عکاسم بهم میگفت تو شانس آوردی که بوی سیگار توی عکسات نمیفته و گرنه هیچکس به عکسهات نگاه هم نمیکرد. خیلی بی شعوره. میخواستم بهش بگم حالا فعلاً که تو داری از پشت دوربینت قورتم میدی. نگفتم. راست میگفت. دیروز خیلی سیگار کشیده بودم. آخر شب هم با دوتاشون اومدم خونه. نمیدونم واقعاً دلم مرد میخواست یا نه. اما اونا منتظر نظر من نشدن. نمیدونم کی لباسامو در آوردن. و کی کردن. و کی رفتن. اصلاً خیلی چیزی یادم نمیاد کلاً. یادمه یکیشون یه پتو روم کشید و پیشونیمو بوسید و پرسید سحر خوبی؟ نمیدونم حتی چی جوابش دادم. انگار صد سال بود نخوابیده بودم اما نمیتونستم بخوابم. الان هم نمیتونم. زنگ زدم اصفهان. خواهرم ترسید. صداش یواش و خسته بود. تازه فهمیدم نصفه شب بوده زنگ زده بودم. گوشی را قطع کردم. دو دقیقه بعدش زنگ زد. که تو رو جون مامان سحر چت شده؟ خنده ام گرفت. اما نمیدونم خندیدم یا نه. بهش گفتم هیچی بابا دیوونه، ساعتو اشتباه کردم. شروع کرد سؤال جواب کردن. حوصله نداشتم قطع کردم. به شدت دستشویی داشتم. پا شدم رفتم دستشویی. برق را که روشن کردم از دیدن خودم ترسیدم. هیچی تنم نبود. اما روی شونه هام و پستونام و رونهام قرمز قرمز شده بود. دیگه بهش عادت دارم. میدونم جای ریشهای مردهاییه که میخوان همه تن آدم را به نیش بکشن. اما امشب چرا؟ یادم نمیومد. الان ولی یادم افتاد که کیا بودن. آرایش صورتم به هم ریخته بود. دور چشمم سیاه بود. موهام انگار صد سال شونه نزده باشم. دستشویی کردم و برگشتم. گریه داشتم. گریه زیاد. خیلی زیاد. رفتم لب پنجره نشستم و سیگار روشن کردم. سرمای شب منچستر از پشت شیشه خودش را بهم رسوند. فکر کردم چرا امشب اینقدر سرد شده. یادم افتاد هیچی تنم نبود. سیگارم را تموم کردم. پنجره را باز کردم تهش را انداختم بیرون. هوای سرد خورد تو سر و صورت و بدنم. خیلی حس خوبی بود. پنجره را باز گذاشتم و نشستم لب پنجره و پاهامو آویزون کردم بیرون. کم کم خوابم گرفت. کم کم شروع کردم به خواب دیدن. انگار چرتم برد. با صدای بوق یه ماشین از خواب پریدم. از این که دیدم لب پنجره ام ترسیدم. جیغ زدم و خودمو پرت کردم عقب. از پشت افتادم کف خونه. کمرم درد میکنه. خدا کنه سیاه نشده باشه. اگه کبود شده باشه تا یه هفته کار تعطیله. پنجره را بستم و اومدم بخوابم. موبایلم رو میز توالت تو اتاق خواب بود. نگاه کردم ببینم ساعت چنده. قبل از این که ساعت را ببینم تاریخ را دیدم. لعنتی موقع پریودمه. یه pad گذاشتم و شورت پوشیدم. خدا کنه شروع نشده باشه. و گرنه با این دوتا که امشب کرده بودنم ممکنه عفونت کنه. دیگه حوصله فکر کردن به هیچی را ندارم. اما کنترل فکرم دستم نیست. انگار تمام فکرهای دنیا مثل تیکه های فیلم میان تو ذهنم و میرن. چراغ خواب روشنه و تو روشنیش دیدم مک بوکم کنار تخته. بازش کردم. تصمیم گرفتم بنویسم. واقعاً هیچی تو ذهنم نیست و نمیدونم چی مینویسم. اما هرچی در اومد بدون تغییر میذارمش تو وبلاگم. اینقدر دلم حرف زدن میخواد که اگه همین الان با کسی حرف نزنم حتماً تا صبح گلوم میترکه.

۳ نظر:

  1. ترانه "اندكي صبر سحر نزديك است" با صداي محمد اصفهاني:

    شب سردیست و من افسرده
    راه دوریست و پایی خسته
    تیرگی هست و چراغی مرده
    می کنم تنها از جاده عبور
    دور ماندند زمن آدمها
    سایه ای از سر دیوار گذشت
    غمی افزود مرا بر غمها
    فکر تاریکی و این ویرانی
    بی خبر آمد تا با دل من
    قصه ها ساز کند پنهانی
    نیست رنگی که بگوید با من
    اندکی صبر سحر نزدیک است
    هر دم این بانگ بر آرم از دل
    وای این شب چقدر تاریک است
    خنده ای کو که به دل انگیزم؟
    قطره ای کو که به دریا ریزم؟
    صخره ای کو که بدان آویزم؟
    مثل اینست که شب نمناک است
    دیگران را هم غم هست به دل
    غم من لیک غمی غمناک است
    هر دم این بانگ بر آرم از دل
    وای این شب چقدر تاریک است
    اندکی صبر سحر نزدیک است
    اندکی صبر سحر نزدیک است
    اندکی صبر سحر نزدیک است

    لينك دانلود:

    http://uploadkon.ir/uploads/877d3e2dcfe15df278410d02130c1cc1.mp3

    يك روانشناس ناشناس

    پاسخحذف
  2. خاطراتت همیشه جالبه مخصوصا خصوصیاتت خیلی کم پیدا میشه مثل علاقت به تنها زندگی کردن.متشکر

    پاسخحذف
  3. به نظر من روند پوچی رو داری طی میکنی ،این مدل زندگی کردن پر از جاهای خالیه ،البته این نظر منه

    پاسخحذف

مرسی از این که وقت میذاری و کامنت میذاری. سحر